Blog Layout

داستان خواب کودکان: پادشاه شکمو || به فکر فقرا باشیم!

قصه-کودکانه-پادشاه-شکمو

داستان کودک: سال‌ها پیش، در یک سرزمین بسیار دور، پادشاهی زندگی می‌کرد که خیلی شکمو بود. پادشاه، آن‌قدر که غذا خوردن را دوست داشت، هیچ‌چیز را دوست نداشت. او هیچ‌وقت از خوردن، سیر نمی‌شد.

بخوانید

قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست!

قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست! 1

قصه کودک: طوفان شدیدی در جنگل می‌وزید. باد، با قدرت، برگ درختان را به زمین می‌ریخت و حتی درخت بلندی را نیز شکسته بود باوجوداین، پرندگان و حشرات، صبورانه به کار خود مشغول بودند.

بخوانید

قصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!

قصه-کودکانه-گرگ-و-بره

قصه کودک: هوا کم‌کم تاریک می‌شد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانه‌های زیبا مشغول بازی بود، بی‌خبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.

بخوانید

داستان کودکانه: پیتر و گرگ || وقتی پیتر، گرگ را شکار کرد

داستان-کودک-پیتر-و-گرگ

داستان کودک: یک روز صبح زود، پیتر درِ خانه‌شان را باز کرد و به سبزه‌زار پهناور رفت. دوست پیتر، پرندۀ کوچک که روی درخت بلندی نشسته بود تا چشمش به پیتر افتاد با خوشحالی گفت: «همه‌جا امن‌وامان است.»

بخوانید

داستان کودکانه: اردک || آشنایی کودکان با زندگی اردک‌های وحشی

داستان-کودکانه-اردک-زندگی-اردک-های-وحشی

داستان کودک: بهار بود. اردک‌ها تازه از پروازی طولانی از جنوب به دریاچه بازگشته بودند. آقا اردک‌ها با سروصدای زیاد روی آب شنا می‌کردند و با غرور، زور و قدرت خود را به خانم اردک‌ها نشان می‌دادند.

بخوانید

داستان کودکانه و پرهیجان: معمای سیب | یک رابطه علت و معلول پیچیده

داستان-کودکانه-هیجان-انگیز-معمای-سیب

داستان کودک: روزی روزگاری یک آقایی که لباس راه‌راه به تن داشت از جلوی یک مغازه میوه‌فروشی رد می‌شد. با خودش گفت: «چقدر دلم می‌خواهد که یک میوۀ خوشمزه آبدار بخورم!» و رفت داخل مغازه.

بخوانید

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 2

داستان کودک: در زمان‌های قدیم، بچه فیل کوچکی بود که با پدر و مادرش در جنگلی زندگی می‌کرد. یک روز، وقتی هوا خیلی گرم بود، پدر و مادر فیل کوچولو به او گفتند: «هوا خیلی گرمه...

بخوانید

قصه کودکانه و آموزنده: خیال‌باف زیبا || رؤیاپردازی کافی نیست!

داستان-کودک-خیالباف-زیبا

داستان کودک: روزی روزگاری، یک پرندۀ قشنگ کوچولویی بود که خیلی به قشنگی خودش می‌نازید و خیلی ازخودراضی بود. پرنده‌هایی که دوستش بودند به غرور و خودپسندی او می‌خندیدند و از او می‌پرسیدند: «تو که هیچ کاری بلد نیستی

بخوانید

داستان کودکانه: خرگوش || آشنایی کودکان با زندگی خرگوش‌ها

قصه-کودک-خرگوش-اشنایی-کودکان-با-زندگی-خرگوش-ها

داستان کودک: یک آقا خرگوش و یک خانم خرگوش تازه باهم آشنا شده بودند. آن‌ها در خرگوشستان به هم برخورد کردند. همان راهروهای پرپیچ‌وخم که خانواده‌های بسیاری را به هم پیوند می‌دهد.

بخوانید