Blog Layout

قصه‌های لافونتِن: داستان عرابه و مگس || حکایت آدم های پرادعا

قصه-های-لافونتن-داستان-عرابه-و-مگس

قصه آموزنده: عرابه‌ای که شش اسب آن را می‌کشیدند دسته‌ای از مسافرین را از جایی به جایی می‌برد. در میان راه به تپه‌ای رسیدند که شیب زیاد داشت و سنگلاخ بود و اسب‌ها به دردسر افتادند.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان خرکچی و دو خرش || فایدۀ کمک و همکاری

قصه-های-لافونتن-داستان-خرکچی-و-دو-خرش

قصه آموزنده: یک خَرَکچی دو خر داشت. بر پشت یکی از آن‌ها نمک بار کرد و بر پشت دیگری اسفنج و برای فروش آن‌ها رو به شهر نهاد. آن خری که بار نمک داشت بارش بسیار سنگین بود و بردن آن او را به دردسر انداخت.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان خرس و دو دوست شکارچی || از خیال تا عمل!

قصه-های-لافونتن-داستان-خرس-و-دو-دوست-شکارچی

قصه آموزنده: دو شکارچی که باهم دوست بودند باهم قرار گذاشتند که به شکار خرس بروند. در راه به هم می‌گفتند در جنگل، پادشاه خرس‌ها را شکار خواهیم کرد و پوست او را به قیمت گران می‌فروشیم

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان راسو و موش || عاقبت پرخوری و شکمو بودن

قصه-های-لافونتن-داستان-راسو-و-موش

قصه آموزنده: راسویی پس‌ازاینکه از یک ناخوشیِ خیلی سخت بهبود یافت با تن ضعیف خود برای گردش از لانه بیرون آمد. همین‌که کمی راه رفت خسته شد و پی جایی می‌گشت که بنشیند تا خستگی در کند.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان روباه دم‌بریده | پیشنهاد باید منطقی باشد

قصه-های-لافونتن-داستان-روباه-دم‌بریده

قصه آموزنده: روباه پیری که مرغ و خرگوش و خروسِ فراوان خورده بود روزی سراغ جایی رفت که گمان می‌کرد طعمه‌ای می‌تواند پیدا کند. ازقضا بوی کباب به دماغ او خورد و بی‌تاب شد. احتیاط را از دست داد و به‌سوی جایی که بوی کباب می‌آمد شتافت.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان گربه و موش پیر || احتیاط شرط عقل است!

قصه-های-لافونتن-داستان-گربه-و-موش-پیر

قصه آموزنده: گربه‌ای بود که سخت خون‌خوار و دشمن جان موشان بود با خودش قرار گذاشته بود هر جا موشی باشد او را بخورد و نسل موش‌های بیچاره را از جهان پاک کند! موش‌ها از ترس او دیگر از خانه بیرون نمی‌آمدند.

بخوانید