اسبی و الاغی با صاحب خود سفر میکردند. الاغ به اسب گفت: «اگر دلت میخواهد من زنده بمانم، کمی از بار مرا بردار.»
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: یاری به وقت سختی | در خوشیها به وقت ناخوشیها باش!
سربازی که به جنگ رفته بود، در تمام حوادث و سفرها از اسب خود جدا نمیشد و با جو بهخوبی از او پذیرایی میکرد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: مار در آستین || مواظب باش به کی محبت میکنی!
مرغی که به تخمهای ماری برخورده بود، بهدقت روی آنها نشست تا با گرم نگهداشتن آنها، به تولد توله مارها کمک کند.
بخوانیدقصههای ازوپ: مرگ خائن || حتی دشمن هم از افراد خائن متنفر است.
میهمانی، کموبیش دیروقت، به خانۀ شکارچیای رفت. شکارچی که در آن هنگام چیزی در خانه نداشت، کبک دستآموز خود را از قفس بیرون آورد
بخوانیدقصههای ازوپ: زادۀ رنج | گاهی اوقات تلاش بیشتر، دردسرسازتر میشود
کبوتری در کبوترخانه، با غرور از جوجههای بسیاری که پرورده بود، داد سخن میداد. کلاغی حرفهای او را شنید
بخوانیدقصههای ازوپ: اصلِ حمایت از خود || ایثار، گذشتن از حق خود است!
صیادی در صحرا دام گسترد و کبوتران دستآموز خود را به آن بست. سپس از آنها فاصله گرفت و به انتظار حوادث نشست.
بخوانیدقصههای ازوپ: اعتماد نابجا || اعتماد بیش از حد، خطرناک است.
هالسیون پرندهای است که تمام عمر خود را در دریا میگذراند، در میان صخرههای دریاییِ نزدیک ساحل آشیانه میکند و به همین دلیل دست انسان به او نمیرسد.
بخوانیدقصههای ازوپ: خِرد از دلیری برتر است || شکست در یک قدمی پیروزی
خروسی و سگی باهم دوست شدند و به سفر رفتند. شبهنگام همچنان که سگ زیر ریشههای درختانِ بین راه، جایی برای خود فراهم میکرد، خروس نیز بالای درخت رفت تا بخوابد.
بخوانیدقصههای ازوپ: دیدگاه متفاوت || سود تو، شاید ضرر یک نفر دیگر باشد!
چند دزد وارد خانهای شدند، اما جز خروسی که در خانه بود، چیز دیگری نیافتند. آنها خروس را با خود بردند و تصمیم گرفتند آن را کباب کنند و بخورند.
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش از پریدن، چشمهایت را خوب باز کن!
کبوتری تشنه، در تصویری، کوزهای پر آب دید. کبوتر که تصویر را با واقعیت اشتباه گرفته بود، با تمام نیرو بهسوی آن پرواز کرد.
بخوانید