الاغی در مرغزاری میچرید که متوجه شد گرگی بهسوی او میدود. الاغ که راه فراری پیش روی خود نمیدید، وانمود به لنگیدن کرد.
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: هر گِردی، گردو نیست || فریب ظاهر یکسان را نخورید!
سگی که شیفتۀ خوردن تخممرغ بود، یک روز صدف بزرگی را با تخممرغ اشتباه گرفت و در یکچشم به هم زدن آن را درسته بلعید.
بخوانیدقصههای ازوپ: حد خود را بدان || استعدادهای ما یکسان نیست!
مردی سگی مالتی و پشمالو و یک الاغ داشت. مرد عادت کرده بود که با سگ خود بازی کند و هر بار که بیرون غذا میخورد چیزی هم با خود به خانه میآورد
بخوانیدقصههای ازوپ: خر در پوست شیر || تقلید نابجا، دردسرساز است
خری پوست شیری را به پشت خود انداخت. انسانها و جانوران او را بهجای شیر گرفتند و از ترس پا به فرار گذاشتند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: خر در پوست شیر || رفتار، نشاندهندۀ شخصیت انسان است
خری پوست شیری را پوشید و برای ترساندن جانوران وحشی راه افتاد. وقتی خر به روباهی رسید، سعی کرد او را هم مثل جانوران دیگر بترساند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: هوش سرشار || بار کج همیشه به مقصد نمیرسد!
الاغی با بار نمک از رودخانهای میگذشت که ناگهان تعادل خود را از دست داد، به داخل آب سرنگون و بار نمکش در آب حل شد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کُنَد همجنس باهم جنس پرواز || هر آدمی را از رفیقش بشناس
مردی که قصد خرید الاغ داشت، الاغی را به شرط امتحان خرید و حیوان را جلو آخور و میان الاغهای دیگر خود، رها کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: سگ در آخور || نه خود خورد، نه کس دهد
سگی که در آخور رفته بود، نه خودش میتوانست علوفه بخورد و نه به اسبی که آنجا بود، اجازۀ نزدیک شدن به آخور را میداد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کارگر ناشی || تکلیف خودت و کارت را روشن کنید!
کارگری ناشی همچنان که پشم گوسفندی را میچید، پوست و گوشت او را هم میبرید.
بخوانیدقصههای ازوپ: خشم و غوغا، کاری از پیش نمیبرد || لاف زدن ممنوع!
شیری با الاغی شریک شدند و به شکار رفتند. وقتی به غاری رسیدند که تعدادی بز وحشی در آن بودند
بخوانید