الاغی و سگی که باهم همسفر شده بودند، کاغذی مهرومومشده یافتند. الاغ کاغذ را برداشت و پس از شکستن مهر و گشودن آن، درحالیکه سگ گوش میداد، شروع به خواندن کرد.
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: وقتی تعقیبکننده بد میآورد || ادای قویها را درنیاور!
سگی شکاری تصادفاً شیری را دید و او را تعقیب کرد؛ اما همینکه شیر بهسوی او برگشت و شروع به غریدن کرد، ترسید و پا به فرار گذاشت.
بخوانیدقصههای ازوپ: نشان شرمندگی || جایگاه فعلی ما نشاندهندۀ ارزش واقعی ما نیست!
سگی، غافلگیر مردم را گاز میگرفت. صاحب سگ برای خبر کردن مردم، زنگولهای به گردن او آویخت.
بخوانیدقصههای ازوپ: واقعیت و تصویر || زیادهخواهی و حرص موجب ضرر است!
سگی با تکه گوشتی در دهان، از رودخانهای میگذشت. او با دیدن عکس خودش در آب تصور کرد سگ دیگری را با تکه گوشت بزرگتری میبیند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: فایدۀ تجربه || عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود
سگی در جلو خانهای روستایی خوابیده بود که گرگی او را غافلگیر کرد. چیزی نمانده بود گرگ یکلقمۀ چپش کند که سگ از او خواهش کرد لحظهای صبر کند.
بخوانیدقصههای ازوپ: تنها به قاضی رفتن || یکطرفه قضاوت نکنید!
مردی قصد داشت یکی از دوستانش را به شام دعوت کند و از او حسابی پذیرایی کند. سگِ مرد نیز از سگ دیگری که میشناخت دعوت کرده بود تا باهم شام بخورند.
بخوانیدقصههای ازوپ: نانِ تنبلی || خودمان دیگران را بدعادت میکنیم!
مردی یکی از دو سگش را برای شکار تربیت کرده بود؛ اما سگ دیگرش را در خانه نگه میداشت. روزی سگ شکاری همچنان که از سگ دیگر گله میکرد، به او گفت: «این عادلانه نیست
بخوانیدقصههای ازوپ: فرصتطلب || تلاش کن تا محتاج دیگران نباشی!
آهنگری سگی داشت که هنگام کارِ او میخوابید و هنگام خوردنِ او بیدار میشد.
بخوانیدقصههای ازوپ: از پیش آگاه، از پیش مسلح است || از حالا به فکر عاقبت کار باش!
کشاورزی به دلیل هوای بد ناگزیر به ماندن در خانه شد. او که نمیتوانست برای یافتن غذا از خانه خارج شود، شروع به خوردن گوسفندانش کرد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: هر دو صاحب مثل هم || چه علی خواجه، چه خواجه علی
پیرمردی ترسو الاغش را در مرغزاری میچراند که ناگهان صدای فریادهای دشمن را شنید. پیرمرد به الاغش گفت: «فرار کن تا ما را نگیرند.»
بخوانید