جیرجیرکی در میان شاخ و برگ درختی تناور جیرجیر میکرد و روباهی پایین درخت برای خوردن او نقشه میکشید.
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: به هیچکس به دیدۀ حقارت نگاه نکن || حریف را دستکم نگیر!
خرگوشی از دست عقابی میگریخت و به جستجوی کمک به هر سو نگاه میکرد. بااینهمه، تنها موجودی که دید، سوسکی بیابانی بود.
بخوانیدقصههای ازوپ: فرومایگان || نخود هر آشی نشو و دخالت بیجا نکن!
مدتها بود که نبردی سخت بین نهنگها و دلفینها درگرفته بود. یک روز ماهیِ ریزی خود را به سطح آب رساند و سعی کرد آنها را باهم آشتی بدهد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: به عمل کار برآید || اول خودت را درست کن بعد بقیه را
خرچنگی به پسرش میگفت که کج راه نرود و خود را به سنگهای خیس نمالد.
بخوانیدقصههای ازوپ: آسیابان، پسرش و الاغشان || همه را نمیشود راضی کرد!
آسیابانی با پسر کوچک خود، الاغشان را به بازار مال فروشان میبردند تا آن را بفروشند. آن دو در میان راه به دخترانی که باهم میگفتند و میخندیدند، برخوردند.
بخوانیدقصههای ازوپ: خودفریبی || ملاک موفقیت، تایید جامعه است!
خوانندهای که تهصدایی بیشتر نداشت، تمام روز در خانهای چنگ مینواخت و آواز میخواند. درودیوار گچاندود خانه صدای او را چنان تقویت میکرد که مرد، خود را خوانندهای تمام و کمال میپنداشت.
بخوانیدقصههای ازوپ: فقط یک تفاوت کوچک || تفاوتهای کوچک، موفقیت را میسازد
خرگوشی از میان بوتهها بیرون پرید. سگی سر در پی او گذاشت؛ اما ازآنجاکه سگی تندرو نبود، از خرگوش جا ماند.
بخوانیدقصههای ازوپ: رشوه ناپذیر || دستودلبازی ناگهانی، شک برانگیز است
دزدی شبرو، تکه نانی برای سگ خانه انداخت تا ببیند میتواند با آن او را خاموش کند یا نه.
بخوانیدقصههای ازوپ: ابله در حسرت عقل || مقام مسئول باید حائز شرایط باشد
رقص میمون در جمع جانوران، تأثیر بسیاری بر آنان گذاشت و ازاینرو او را به پادشاهی خود برگزیدند. با انتخاب میمون، حسادت روباه به جوش آمد.
بخوانیدقصههای ازوپ: ریا || در لباس محبت، به فکر فریب دیگران نباش!
چوپانی عادت کرده بود برههای تازهزا و گوسفندهای مرده را به سگ تنومندش بدهد.
بخوانید