خورشید و باد شمال بر سر زور و قدرت خود بگومگو میکردند. آن دو سرانجام به این نتیجه رسیدند که هر کس بتواند لباسهای مسافری را از تن او بیرون بیاورد قویتر از دیگری است.
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: خمیدن در برابر توفان | مشکلات زندگی برای حل کردن است!
درختی زیتون با شاخهای نی دربارۀ قدرت و تابوتوان خود بگومگو میکردند. وقتی درخت زیتون به نی گفت که او ضعیف است و در برابر هر بادی کمر خم میکند
بخوانیدقصههای ازوپ: بازی سرنوشت || نقاط ضعف و قوت خود را بشناس!
گوزن نری تشنه به چشمهای رسید و پس از رفع تشنگی متوجه تصویر خود در آب شد. گوزن با دیدن شاخهای بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || از انجام وظایف غافل مشو!
زمستان بود و انبار غلۀ مورچهها خیس شده بود و آنها سرگرم بیرون آوردن و خشککردن دانهها بودند.
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || در خوشی به فکر روز مبادا باش!
مورچهای تمام تابستان توی کشتزارها اینسو و آنسو میدوید و برای زمستانش دانههای گندم و جو جمع میکرد. سوسک سرگینغلتانی که شاهد فعالیت مورچه بود
بخوانیدقصههای ازوپ: از هر دست بدهی از همان دست میگیری!
مورچۀ تشنهای که برای خوردن آب به جویباری نزدیک شده بود، به داخل آب افتاد و آب او را با خود برد.
بخوانیدقصههای ازوپ: چرا مورچه، دزد است؟ | رفتار در انسان نهادینه میشود
نخستین مورچه نیز چون آدمیزاد زندگی را آغاز کرد. او در آغاز کشاورزی بود که از کشت و کار خود رضایت نداشت و چشمش مدام دنبال دسترنج دیگران بود.
بخوانیدقصههای ازوپ: پاداشِ بداندیشی | خیراندیش باش تا در نیکی شریک باشی
زنبوران عسل از انسانها که خود را مالک عسل آنها میدانستند، ناراحت بودند. آنان نزد زئوس رفتند و از او خواستند قدرتی در نیش آنها بگذارد
بخوانیدقصههای ازوپ: بود و نبود | بعضی آدمها بودن و نبودنشان فرقی ندارد
پشهای بر شاخ گاو نری نشست. او پس از مدتی طولانی تصمیم گرفت از جایی که نشسته بود به جای دیگری برود؛
بخوانیدقصههای ازوپ: حریف شیر || دست بالای دست بسیار است!
پشهای به شیری گفت: «من از تو نمیترسم. از تو کاری برنمیآید که از من برنیاید. اگر جز این است بگو.
بخوانید