هموطنان ورزشکاری همیشه او را به ضعف و ناتوانی متهم میکردند. ازاینرو ورزشکار به کشور دیگری رفت و مدتی در آنجا زندگی کرد.
بخوانیدBlog Layout
قصههای ازوپ: برای نهادن چه سنگ و چه زر || ثروت باید سازنده باشد
مردی خسیس، داروندارش را فروخت، با پول آن شمش طلا خرید و آن را جایی زیر خاک پنهان کرد؛ اما او نهفقط شمش طلا که دلوجانش را هم با آن زیر خاک پنهان کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: از یاد مرگ غافل مشو | شادی و غم، ماندگار نیست!
کِشتیای مسافربری با مسافرانی که به همراه داشت به دریا رفت؛ اما همینکه به دریای بیکران رسید، اسیر توفانی غیرمنتظره شد و همه پنداشتند چیزی به غرق شدن آن نمانده است.
بخوانیدقصههای ازوپ: زیادهطلب || زیادهخواهی، موجب تباهی ثروت میشود
هِرمِس به عابدی پرهیزگار غازی که تخم طلا میگذاشت، داد؛ اما مرد، شکیبایی نداشت و نمیتوانست منتظر ثروتی که آرامآرام رویهم انباشته میشد، بماند.
بخوانیدقصههای ازوپ: شریک، همیشه شریک است || از دوستان خود حمایت کنید
دو نفر باهم سفر میکردند که یکی از آنان تبری را روی زمین دید. همسفر مرد گفت: «چه چیز خوبی یافتیم.» مردی که تبر را دیده بود، گفت: «نگو یافتیم، بگو یافتی.»
بخوانیدقصههای ازوپ: دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی
دو دوست باهم سفر میکردند که ناگهان خرسی از دور ظاهر شد. یکی از دو مرد خود را به بالای درخت رساند و همانجا پنهان شد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کیفیت، بالاتر از کمیت است | یک شیر، بهتر از چند روباه!
ماده روباهی به مادهشیری طعنه زد که هر بار فقط یک توله به دنیا میآورد.
بخوانیدقصههای ازوپ: چارۀ ساده || به سرپرست و ولینعمت خود احترام بگذار!
رودخانهها دورهم جمع شدند و شکوائیهای علیه دریا صادر کردند. آنها گفتند: «چرا وقتی ما با آبهای شیرین و گوارا به داخل تو میریزیم ما را شور و غیرقابلنوشیدن میکنی؟»
بخوانیدقصههای ازوپ: اتحاد || وقتی باهم باشیم، شکستناپذیریم!
پسران برزگری همیشه تکروی میکردند و باهم اختلاف داشتند. برزگر که سعی میکرد آنان را از این کار بازدارد متوجه شد حرفهایش تأثیری بر آنان ندارد.
بخوانیدقصههای ازوپ: گنج بادآورده || حاصل تلاش انسان، بهترین گنج است.
برزگری به هنگام مرگ با خود اندیشید چه کند تا پسرانش پس از او برزگران موفقی شوند. ازاینرو همه را به نزد خود خواند و به آنان گفت: «فرزندانم، چیزی به رفتن من از این جهان نمانده است.
بخوانید