Blog Layout

قصه صوتی کودکانه: نارگل و شغال: مواظب حیوانات باشیم + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 51#

قصه صوتی کودکانه: نارگل و شغال: مواظب حیوانات باشیم + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 51# 2

اسم من نارگله. این هم بابای منه. این کلبه‌ی ماست. این گل رو من و بابا باهم کاشتیم، اسمش نرگسه. این درخت توسکا هم خواهر دوقلوی منه، بابا اسمش رو گذاشته گلنار؛ اما من خواهر دیگه ای هم دارم، اسمش چیه؟ مرغ مینا!

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: اولین قلک من: آموزش پس انداز به کودکان/ + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 50#

قصه صوتی کودکانه: اولین قلک من: آموزش پس انداز به کودکان/ + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 50# 3

سلام، من گلی هستم. این هم قلک منه. ببینید، قلکم چقدر پره. البته قبلاً این‌قدر پرپول و سنگین نبود. می‌خواید داستان پر شدن قلکم رو براتون تعریف کنم؟

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: خاله گنجشکه و ننه کلاغه / آینده نگر باشیم تا به مشکل برنخوریم 

قصه-کودکانه-آموزنده-خاله-گنجشکه-و-ننه-کلاغه

یکی بود، یکی نبود. توی یک درختزار، خاله گنجشکه و ننه کلاغه همسایه بودند. خاله گنجشکه اهل کار بود. از صبح تا شب به فکر تمیز کردن لانه و جمع‌آوری دانه بود؛ اما ننه کلاغه سربه‌هوا بود.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: میهمان روباه / گاهی باید حیله و مکر مثبت داشت

قصه-کودکانه-اموزنده-میهمان-روباه

یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل پر از درخت، خرس و گرگ و روباهی زندگی می‌کردند. روباه از دست خرس و گرگ بیچاره شده بود؛ چون هرچه شکار می‌کرد، آن دو به‌زور از او می‌گرفتند و روباه همیشه گرسنه می‌ماند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: آقای لاغر + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 49#

قصه صوتی کودکانه: آقای لاغر + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 49# 4

آقای لاغر به طرز عجیب‌وغریبی لاغر بود. اگه به پهلو می‌چرخید، شما به‌سختی می‌تونستید اون رو ببینید و چیزی که اونو ناراحت می‌کرد، این بود که اون توی جایی زندگی می‌کرد به اسم «سرزمین تپل‌ها».

بخوانید

داستان کوتاه روسی: دست راست / نوشته:  الکساندر ایسایه‌ویچ سولژنیتسین ـ ظلم به خودی و بیگانه در حکومت استبداد

داستان-کوتاه-روسی-دست-راست-نوشته-الکساندر-ایسایه‌ویچ-سولژنیتسین

زمستانی که وارد تاشکند شدم، به‌راستی جز کالبدی در انتظار مرگ چیز دیگری نبودم؛ اما در این شهر، خانه‌های اجاره‌ای زندگی خود را به رویم گشود.

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: دیگ کهنه / سرانجام حق ضعیفان از زورگویان گرفته می‌شود

قصه کودکانه روستایی: دیگ کهنه / سرانجام حق ضعیفان از زورگویان گرفته می‌شود 5

روزی بود و روزگاری بود. پیرمردی بود و پیرزنی بود. مزرعه‌ای بود. صاحب این مزرعه مرد بدجنسی بود. پیرمرد سال‌های سال بود که در این مزرعه کار می‌کرد و زحمت می‌کشید؛

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: لانه‌ای برای گربه / به فکر حل مشکلات خود و دیگران باشیم

قصه-کودکانه-روستایی-آموزنده-لانه‌ای-برای-گربه

یکی بود یکی نبود. مزرعه‌ای بود. توی این مزرعه، مرغ و جوجه‌ها توی لانه‌شان زندگی می‌کردند. گاو و گوساله و گوسفند و بره نیز توی طویله زندگی می‌کردند. سگ هم لانه‌ای کنار درِ خانه داشت؛ فقط گربه بود که جایی نداشت؛

بخوانید