Blog Layout

قصه کودکانه افسانۀ کامِلوت || آرتور شاه و شوالیه‌های میزگرد

قصه کودکانه افسانۀ کامِلوت || آرتور شاه و شوالیه‌های میزگرد 1

«کِیلی» دختر کوچکی بود که با پدر و مادرش در سرزمین افسانه‌ای کامِلوت زندگی می‌کرد. «لیونل» پدر او یکی از بهترین شوالیه‌های کاملوت بود. سال‌ها پیش در سرزمین کامِلوت دودستگی و نفاق بیداد می‌کرد. مردم باهم متحد نبودند. حتی برادر با برادرش می‌جنگید.

بخوانید

قصه‌ های قرآن: حضرت ابراهیم علیه السلام

قصه‌های قرآن برای کودکان و نوجوانان حضرت ابراهیم علیه السلام (27)

در خیلی زمان‌های پیش، شهری بود که آن را بابل می‌خواندند. بابل بزرگ‌ترین شهر آن روزگار بود، ساختمان‌های بزرگ و بتکده‌های پرشکوه داشت. همۀ مردم این شهر بت‌پرست بودند. در این شهر جوانی زندگی می‌کرد، که او را ابراهیم می‌گفتند

بخوانید

قصه های قرآن: داستان حضرت داود علیه السلام

داستان-پیامبران-داستان-حضرت-داوود-(1)--

پس‌ازآنکه حضرت موسی وفات یافت، یوشعِ پیامبر، جانشین حضرت موسی، قوم خود را در سرزمین پربرکت و خرم ساکن ساخت. مردم، در روزگار یوشع پیامبر آموخته بودند که چگونه با دشمنان نبرد کنند و آموخته بودند که چگونه از رهبر و پیشوای خود اطاعت کنند

بخوانید

قصه کودکانه: یک چیز دیگر || به جای تفاوت ها، شباهت ها را ببینیم

قصه کودکانه یک چیز دیگر (12)

روی یک تپه ی بادگیر، تنهای تنها بدون هیچ دوستی، « یک چیز دیگر» زندگی می‌کرد. او خودش می‌دانست که چیز دیگری است، زیرا دیگران هم همین را می‌گفتند. هر وقت سعی می‌کرد با آنها بنشیند یا با آنها قدم بزند یا با آنها همبازی شود می‌گفتند: «متأسفیم، تو مثل ما نیستی. تو چیز دیگری هستی. تو از ما نیستی.»

بخوانید

قصه کودکانه یک مزرعه، یک گنجشک || به جانداران آسیب نرسانیم

قصه کودکانه عربی یک مزرعه، یک گنجشک (9)

توتو یک سِهره است. سِهره نوعی پرنده از انواع گنجشک‌ها می‌باشد. توتو مثل بقیۀ گنجشک‌ها در آشیانه‌ای که از علف‌های خشک کوچک گیاهان بر روی شاخه یکی از درختان مزرعه ساخته، زندگی می‌کند.

بخوانید

قصه کودکانه پیراهن سفید و آفتاب برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-پیراهن-سفید-و-آفتاب

روزی از روزها خانم یک خانه‌ی کوچولو لباس‌هایی را که شسته بود، بُرد و روی طناب پهن کرد. بعد به آن‌ها گیره زد که باد از روی طناب پایینشان نیندازد. لباس‌ها که تمیز و شسته شده بودند، شادی کردند و سروصدا به راه انداختند. برای چی؟ برای اینکه آن‌ها پاک و تمیز شده بودند.

بخوانید

قصه کودکانه کفش‌های دختر کوچولو برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-کفش‌های-دختر-کوچولو

قصه کودکانه: روزی از روزها مادر یک دختر کوچولو برای او یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ آن‌قدر قشنگ که نگو و نپرس. کفش‌های دختر کوچولو دو تا کفش بنددار بود با رنگ زرد و قرمز. او تا کفش‌ها را دید گفت: «چه کفش‌های قشنگی! من تا حالا از این کفش‌ها نداشتم.

بخوانید