Blog Layout

قصه کودکانه: فندقی ریزه میزه || خوب غذا بخورید تا بزرگ بشید!

قصه-کودکانه-ریزه-میزه

در خانه‌ای کوچک و زیبا، پسر خوب و باادبی زندگی می‌کرد که قد یک فندق بود. برای همین هم همه او را «فندقی» صدا می‌کردند. فندقی از این‌که کوچولو بود و بزرگ نمی‌شد خیلی غصه می‌خورد و ناراحت بود.

بخوانید

قصه کودکانه: حلزونی که خانه‌اش را دوست نداشت

قصه-کودکانه-حلزونی-که-خانه‌اش-را-دوست-نداشت

در جنگلی زیبا و سرسبز، میان حیوانات گوناگون و درخت‌های جورواجور، حلزون کوچولویی زندگی می‌کرد. هر شب، وقتی هوا تاریک می‌شد و همه‌ی حیوانات به لانه‌های خودشان برمی‌گشتند، حلزون کوچولو هم به خانه‌ی صدفی شکل و زیبایی که روی پشتش بود می‌رفت.

بخوانید

قصه کودکانه: بَندیِ آوازخوان || کرم کوچولوی خوش صدا

قصه-کودکانه-بَندیِ-آوازخوان

یکی بود یکی نبود. کرم سفید کوچولویی بود که همه او را «بَندی» صدا می‌کردند. چون تمام تنش بندبند بود. بندی کوچولو خیلی دوست داشت آواز بخواند. برای همین هم از صبح تا شب همین‌طور یکسره آواز می‌خواند؛ اما چه فایده! هیچ‌کس صدای آواز بندی کوچولو را نمی‌شنید.

بخوانید

قصه کودکانه: ستاره‌ی مهربان || تاریکی که ترس نداره!

قصه-کودکانه-ستاره‌ی-مهربان

حمید کوچولو پسر خوب و مهربانی است که با پدر و مادرش در خانه‌ی کوچکی زندگی می‌کند. وقتی حمید کمی کوچک‌تر بود، یک اخلاق بد داشت؛ شب‌ها از تاریکی می‌ترسید و حاضر نبود تنهایی سر جای خودش بخوابد. دلش می‌خواست همیشه پدر و مادرش آن‌قدر کنارش بمانند

بخوانید

قصه کودکانه: شیر، مار و کالولو خرگوشه || قدر بزرگترها و سالمندان را بدانیم!

قصه-کودکانه-پریان-شیر،-مار-و-کالولو-خرگوشه

زمانی شیر خیلی بزرگی وجود داشت و چون خیلی‌خیلی بزرگ بود او را سلطان شیرها می‌نامیدند. این شیر يك روز گفت: «حیوان‌های پیر هیچ فایده‌ای ندارند. تنبل هستند و دیگر اینکه علف و غذائی را که جانورهای جوان برای رفع گرسنگی باید بخورند می‌خورند.

بخوانید

قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است

قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است 1

در روستایی کوچک و باصفا پیرمرد خوب و مهربانی زندگی می‌کرد به نام «بابا رحیم». بابا رحیم توی این دنیای بزرگ بزرگ یک طویله‌ی کوچک داشت. در گوشه‌ای از این طویله جای گرم و راحتی برای مرغ و خروس‌هایش درست کرده بود.

بخوانید