مانند رودم من گاهی پر از غوغا گاهی بسی آرام خاموش و بیآوا باران دهد بر رود با قطرههایش جان باز از بخارِ رود پیدا شود باران ...
بخوانیدBlog Layout
قصههای قرآن برای کودکان: حضرت هود || پیامبر قوم عاد
در روزگارهای بسیار قدیم و در زمانهای خیلی دور، سرانجام کافرانِ دوران نوح در بتپرستی و در ظلم و ستم خود باقی ماندند تا در پایان گرفتار طوفان شدند و شهر و دیارشان و خانهها و بتکدههایشان در زیر امواج طوفان غرق گردید و خانههاشان در زیر خاکها پنهان گشت.
بخوانیدقصه کودکانه: مردی که لب نداشت || با صدای: احمد شاملو
یه مردی بود حسینقلی چشاش سیا لُپاش گُلی غُصه و قرض و تب نداشت اما واسه خنده لب نداشت. خندهی بیلب کی دیده؟ مهتابِ بیشب کی دیده؟ لب که نباشه خنده نیس پَر نباشه پرنده نیس.
بخوانیدشعر کودکانه قدیمی: اتل متل || با صدای: شیوا گورانی
اتل متل توتوله گاو حسن چهجوره نه شیر داره، نه پستون دُمشو بُردن اردستون سُمشو بردن پاکستون شیرشو بردن هندستون یک زن کُردی بستون
بخوانیدقصه صوتی کودکانه : کی از همه پرزورتره؟ || قصه گنجشک کوچولو
یکی بود، یکی نبود. یه گنجشک بود. یک گنجشک کوچولو که تازه یک بهار و یک تابستان و یک پاییز از زندگیاش گذشته بود؛ این بود که گنجشک کوچولو هنوز برف ندیده بود، یخبندان ندیده بود، از سرما نلرزیده بود...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: پسرک چشم آبی || با صدای بیژن مفید
پسرك در رختخواب غلتی زد. خنکای سحر از پنجره میآمد. آسمان سحر، آبی بود، با ستارههای درخشان آبی. پسرك لحاف را روی دوش خود کشید، گرمای رختخواب او را به خواب میبرد که خروس از انتهای باغ، با صدای جوانش خواند...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: کرم شب تاب
روزی بود و روزگاری بود. چمنزار سبزی بود.چمنزاری پر از پرندههای سفید، پر از گلهای سرخ و پر از پروانههایی که بالهاشون به قشنگی این چمنزار بود. توی این چمنزار، روی علفهای سبز، زیر یک قارچ سفید، کرم شبتاب کوچولویی زندگی میکرد...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: آهوی گردندراز || کامل
یکی بود یکی نبود. در کشوری دور، دشت بزرگی بود که آهوان بسیاری در آن زندگی میکردند. سرتاسر دشت پر از علفهای سبز و شیرین بود و چشمههای آب، آنقدر زیاد بود که هیچوقت آهویی تشنه نمیماند. هرسال بچه آهوهای تازهای به دنیا میآمدند و گلههای آهو هر سال بزرگ و بزرگتر می شدند تا آنکه یک سال، بچه آهویی به دنیا آمد که گردنِ درازی داشت.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: روزی که خورشید به دریا رفت || خرگوش کوچولو و دریا
خرگوش کوچولو در تمام مدت شب خواب دریا رو میدید. قرار بود فردا با پدرش به کنار دریا بره. اونها در جنگل کوچیکی که نزدیک دریا بود زندگی میکردند. ولی خرگوش کوچولو تا اون موقع هنوز دریا رو ندیده بود...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: حیوانات سحرخیز || با صدای: مریم نشیبا
حیوانات صبح زود بیدار میشدند تا هر روز با هم صبحانه بخورند. آنها هر روز با هم صبحانه میخوردند. ولی یک روز آقا کلاغه کنار صبحانه آمد و منتظر دوستانش شد؛ ولی خبری از آنها نشد که نشد ...
بخوانید