Blog Layout

قصه‌های قرآن برای کودکان: حضرت هود || پیامبر قوم عاد

قصه کودکانه آموزنده حضرت هود و قوم عاد (2)

در روزگارهای بسیار قدیم و در زمان‌های خیلی دور، سرانجام کافرانِ دوران نوح در بت‌پرستی و در ظلم و ستم خود باقی ماندند تا در پایان گرفتار طوفان شدند و شهر و دیارشان و خانه‌ها و بتکده‌هایشان در زیر امواج طوفان غرق گردید و خانه‌هاشان در زیر خاک‌ها پنهان گشت.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه : کی از همه پرزورتره؟ || قصه گنجشک کوچولو

قصه-صوتی-قدیمی-کی-از-همه-پرزورتره؟کاور

یکی بود، یکی نبود. یه گنجشک بود. یک گنجشک کوچولو که تازه یک بهار و یک تابستان و یک پاییز از زندگی‌اش گذشته بود؛ این بود که گنجشک کوچولو هنوز برف ندیده بود، یخبندان ندیده بود، از سرما نلرزیده بود...

بخوانید

قصه صوتی قدیمی: پسرک چشم آبی || با صدای بیژن مفید

قصه-صوتی-کودکانه-پسرک-چشم-آبی-کاور

پسرك در رختخواب غلتی زد. خنکای سحر از پنجره می‌آمد. آسمان سحر، آبی بود، با ستاره‌های درخشان آبی. پسرك لحاف را روی دوش خود کشید، گرمای رختخواب او را به خواب می‌برد که خروس از انتهای باغ، با صدای جوانش خواند...

بخوانید

قصه صوتی قدیمی: کرم شب تاب

قصه صوتی قدیمی: کرم شب تاب 1

روزی بود و روزگاری بود. چمنزار سبزی بود.چمنزاری پر از پرنده‌های سفید، پر از گل‌های سرخ و پر از پروانه‌هایی که بالهاشون به قشنگی این چمنزار بود. توی این چمنزار، روی علف‌های سبز، زیر یک قارچ سفید، کرم شب‌تاب کوچولویی زندگی می‌کرد...

بخوانید

قصه صوتی قدیمی: آهوی گردن‌دراز || کامل

قصه-صوتی-قدیمی-آهوی-گردن‌دراز-کاور

یکی بود یکی نبود. در کشوری دور، دشت بزرگی بود که آهوان بسیاری در آن زندگی می‌کردند. سرتاسر دشت پر از علفهای سبز و شیرین بود و چشمه‌های آب، آنقدر زیاد بود که هیچ‌وقت آهویی تشنه نمی‌ماند. هرسال بچه آهوهای تازه‌ای به دنیا می‌آمدند و گله‌های آهو هر سال بزرگ و بزرگتر می شدند تا آنکه یک سال، بچه آهویی به دنیا آمد که گردنِ درازی داشت.

بخوانید

قصه صوتی قدیمی: روزی که خورشید به دریا رفت || خرگوش کوچولو و دریا

قصه-صوتی-روزی-که-خورشید-به-دریا-رفت--کاور

خرگوش کوچولو در تمام مدت شب خواب دریا رو می‌دید. قرار بود فردا با پدرش به کنار دریا بره. اونها در جنگل کوچیکی که نزدیک دریا بود زندگی می‌کردند. ولی خرگوش کوچولو تا اون موقع هنوز دریا رو ندیده بود...

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: حیوانات سحرخیز || با صدای: مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-حیوانات-سحرخیز-کاور

حیوانات صبح زود بیدار می‌شدند تا هر روز با هم صبحانه بخورند. آنها هر روز با هم صبحانه می‌خوردند. ولی یک روز آقا کلاغه کنار صبحانه آمد و منتظر دوستانش شد؛ ولی خبری از آنها نشد که نشد ...

بخوانید