Blog Layout

قصه کودکانه آموزنده: دیگ گلی، انگشتانه‌ی مسی، ملاقه‌ی نوک گلی / از اعتماد دیگران سوء استفاده نکنیم

قصه-کودکانه-اموزنده-دیگ-گلی،-انگشتانه‌ی-مسی،-ملاقه‌ی-نوک-گلی

یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. مورچه‌ای بود، مورچه‌ی پرکاری بود. مورچه از صبح تا شب کار می‌کرد. توی لانه دانه انبار می‌کرد.

بخوانید

حکایات گلستان: زاهدان در شهر / پرهیزگاران راستین چشم طمع به مال و منال دنیا ندارند

حکایات گلستان: زاهدان در شهر / پرهیزگاران راستین چشم طمع به مال و منال دنیا ندارند 1

آورده‌اند که در زمان قدیم مَلِکی پرهیزگار بود و عادل. در سرزمین او، مردم در امن و آسایش بسر می‌بردند و از ملک عادل خود، راضی و خرسند بودند و دعا به جانش می‌گفتند تا عمرش دراز باشد.

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: خانه آباد کن، دل شاد کن / قدر نعمت ها را بدانیم

قصه-کودکانه-روستایی-خانه-آباد-کن،-دل-شاد-کن

برگ گل قصه می‌گفت. قصه‌ی کی را؟ قصه‌ی دختر یکی یک‌دانه را می‌گفت: پیرزنی بود که یک دختر داشت؛ پیرزن تمیز و مرتب بود؛ اما دختر سربه‌هوا بود، دل به کار نمی‌داد و هیچ کاری را به آخر نمی‌رساند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 62#

قصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 62# 2

موش موشی و بچه خرس و جوجه اردک و سمورک یک روز صبح، خوشحال و خندان رفتند دم در خانه‌ی سنجاب کوچولو تا باهاش بازی کنند. ولی سنجاب کوچولو که خیلی ناراحت و بی‌حوصله به نظر می‌رسید

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: لاکی کوچولو و خانه‌ی نقلی‌اش + متن فارسی قصه / آفرینش تمام موجودات دلیلی دارد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 61#

قصه-صوتی-مریم-نشیبا-لاکی-کوچولو-و-خانه‌ی-نقلی‌اش-به-همراه-متن-قصه

روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاک‌پشت کوچولو با مامان و باباش زندگی می‌کرد. بچه لاک‌پشت کنجکاو و بازیگوش قصه‌ی ما اسمش لاکی کوچولو بود.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: قانون جدید + متن فارسی قصه / قوانین و مقررات به زندگی ما نظم می‌دهد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 60#

قصه صوتی کودکانه: قانون جدید + متن فارسی قصه / قوانین و مقررات به زندگی ما نظم می‌دهد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 60# 3

یک روز صبح وقتی بابا خرسی نشسته بود روی صندلی چوبی شو داشت روزنامه می‌خوند، مامان خرسی رفت تو اتاق بچه‌ها و صداشون کرد و گفت: «قهوه‌ای، خاکستری، زود بیدار بشین. پاشین پاشین بچه‌های قشنگم صبح شده.»

بخوانید

حکایات گلستان سعدی: گدایی که پادشاه شد / قناعت گنج است

حکایات گلستان سعدی: گدایی که پادشاه شد / قناعت گنج است 4

آورده‌اند که در زمان قدیم، پادشاهی بود که از داشتن نعمت فرزند بی‌نصیب بود. کسی از خانواده‌اش نبود که پس از مرگش به پادشاهی برسد. پادشاه بی‌فرزند، دیگر کاملاً پیر شده بود و ازکارافتاده

بخوانید