Blog Layout

قصه کودکانه: چرا سگ‌ها واق‌واق می‌کنند؟ | خبرچینی کار خیلی بدی است

قصه-کودکانه-چرا-سگ‌ها-واق‌واق-می‌کنند؟-کاور

یک افسانه‌ی سرخپوستی می‌گوید در زمان‌های خیلی‌خیلی دور سگ‌ها مثل آدم‌ها صحبت می‌کردند و زبان آدم‌ها را بلد بودند. آن‌ها هرروز به هم خبر می‌دادند که در خانه‌ی صاحبشان چه اتفاقی افتاده است و بعد چیزهایی را که از یک دیگر شنیده بودند برای صاحبشان تعریف می‌کردند.

بخوانید

قصه کودکانه: جادوگر و حیوان‌های خانگی‌اش | با حیوانات مهربان باشیم

قصه-کودکانه-جادوگر-و-حیوان‌های-خانگی‌اش-کاور

در روزگاران قدیم جادوگرها حیوان خانگی نداشتند؛ اما روزی یکی از آن‌ها تصمیم گرفت که برای خودش چند تا حیوان پیدا کند. حیوان‌ها وقتی از تصمیم جادوگر باخبر شدند همه جلو خانه‌اش صف کشیدند.

بخوانید

قصه کودکانه: دختر روستایی مهربان | یک داستان کوتاه عاشقانه

قصه-کودکانه-دختر-روستایی-مهربان-ایپابفا

روزی دختری روستایی به جنگل رفت و در آنجا جادوگر بدجنسی را دید که شاهزاده‌ای را اسیر کرده بود. دختر روستایی که قلب مهربانی داشت به جادوگر گفت: «اگر شاهزاده را آزاد کنی، دسته‌ای از موهای قشنگم را به تو می‌بخشم.»

بخوانید

قصه کودکانه: راسوها و خفاش | هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

قصه-کودکانه-راسو-ها-و-خفاش-ایپابفا

یک راسو، خفاشی را شکار کرد. خفاش با ترس‌ولرز از راسو خواهش کرد که او را نخورد. راسو گفت: «حرفش را نزن. چون از پرنده‌ها نفرت دارم.» خفاش گفت: «ولی من که پرنده نیستم، من موش هستم.»

بخوانید

قصه کودکانه: ماشینی به‌جای الاغ | دل شکستن هنر نمی باشد

قصه کودکانه ماشینی به‌جای الاغ (1)

میگِل در یک روستای کوچک و زیبا زندگی می‌کرد. او با الاغ مهربانش هرروز به گردش می‌رفت. بعضی وقت‌ها هم الاغش در کارهای مزرعه به او کمک می‌کرد. وقتی میگل میوه‌های مزرعه‌اش را جمع می‌کرد سبدهای میوه را پشت الاغش می‌گذاشت و به بازار می‌برد.

بخوانید