Blog Layout

قصه کودکانه: فیل کوچولوی باهوش | شغلی را که دوست دارید دنبال کنید

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-فیل-کوچولوی-باهوش

در جایی خیلی‌خیلی دور و گرم، فیل کوچولویی به دنیا آمد. خانم فیله با مهربانی او را لیسید و گفت: «چه فیل نازی! اسمش را می‌گذارم بادام‌زمینی!» فیل کوچولو از همان اول، مثل برادر و خواهرهایش نبود. خرطومش را پر از آب می‌کرد و به گُل‌ها آب می‌داد.

بخوانید

قصه کودکانه: دوست تیغ‌دار | به یکدیگر کمک کنیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-دوست-تیغ‌دار

تیغ پشت یک جوجه‌تیغی کوچولو بود. خیلی هم شادوشنگول بود. دوست داشت دائم این‌طرف و آن‌طرف بدود، بازی کند و بخندد. یک روز او خرگوش کوچولوها را دید که قایم باشک بازی می‌کردند. مدتی ایستاد و نگاهشان کرد. خیلی از آن بازی خوشش آمد و گفت: «چه جالب، منم بازی!»

بخوانید

قصه کودکانه: بخاری خانه‌ی خرگوش | به همدیگه کمک کنیم!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-بخاری-خانه‌ی-خرگوش

آقا خرگوشه خانه‌ی نقلی و قشنگی داشت. هوا سرد شده بود و چند روز بود که او بخاری‌اش را روشن کرده بود. ولی بخاری اشکال داشت و اتاق را گرم نمی‌کرد. آقا خرگوشه با عصبانیت در اتاق قدم می‌زد

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: سُرمه و موش باهوش

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-سُرمه-و-موش

یکی بود یکی نبود. خانم گربه سیاهی بود که یک بچه‌ی سیاه داشت. اسم گربه کوچولوی او سرمه بود. آن‌ها در انباری گوشه حیاط زندگی می‌کردند. روزی از روزها خانم گربه به گربه کوچولویش گفت: «خب سرمه جان، امشب می‌خواهم به تو یاد بدهم که چطور برای شامت یک موش بگیری. دیگر وقت آن است که خودت موش شکار کنی.»

بخوانید

قصه کودکانه: موشی و دندان شیری | مراقب دندان هایمان باشیم

قصه-کودکانه-موشی-و-دندان-شیری-ایپابفا

ملکه‌ی پریان برای درست کردن یک پماد جادویی یک دندان شیری لازم داشت. او چند تا از حیوان‌ها را فرستاد تا برایش دندان شیری پیدا کنند. موش کور، سنجاب، خرگوش و چند تا از حیوان‌های دیگر رفتند و دست‌خالی برگشتند.

بخوانید

قصه کودکانه: گردن بند دانایان | چون می گذرد، غمی نیست

قصه-کودکانه-گردن-بند-دانایان-ایپابفا

حاکمی تصمیم گرفت که دانایان سرزمینش را آزمایش کند. روزی همه را به قصر خود دعوت کرد و به آن‌ها گفت: «از شما می‌خواهم که به من هدیه‌ای بدهید که وقتی ناراحتم خوش‌حالم کند و زمانی که خوش‌حالم ناراحتم کند.»

بخوانید

قصه کودکانه: سگ و زنگوله | داستان یک سگ وحشی و بی ادب

قصه-کودکانه-سگ-و-زنگوله-ایپابفا

در روزگاران قدیم سگی بود که وحشی و بی‌ادب بود. این سگ هر کس را که از کنارش می‌گذشت گاز می‌گرفت. صاحب سگ زنگوله‌ای به گردن سگ انداخت تا مردم از دور صدای زنگوله را بشنوند و به سگ نزدیک نشوند.

بخوانید

قصه کودکانه: سفرهای گالیور | گالیور کوچولو در سرزمین آدم کوچولوها

قصه-کودکانه-سفرهای-گالیور-(1)-ایپابفا

گالیور مسافرت را خیلی دوست داشت. او بیشتر وقت‌ها سوار کشتی‌اش می‌شد و به جاهای دوردست سفر می‌کرد. در یکی از این سفرها هوا به‌شدت طوفانی شد و کشتی گالیور را به‌شدت تکان داد. در همین موقع کشتی دزدان دریایی هم از راه رسید و با توپ به کشتی گالیور شلیک کرد و آن را غرق کرد.

بخوانید