ننهمورچه به صحرا رفته بود تا برای مورموری دونه بیاره. ننهمورچه موقع برگشتن دید که یه تختهسنگ بزرگ دم در لونهاش افتاده.
بخوانیدBlog Layout
قصه صوتی کودکانه: سنجابی کوچولویی که دوست داشت پرواز کند / مریم نشیبا
سنجاب کوچولو دلش میخواست بهجای دست، دو تا بال داشت تا پرواز کنه. سنجاب کوچولو شاخ و برگهای درختها رو کند و به دستاش بست تا بتونه پرواز کنه.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: بزرگترین خانه، برای عنکبوت پادراز
یک عنکبوت پادراز بود که میخواست بزرگترین خانهی دنیا را برای خودش بسازد، بنابراین دو تا درخت بزرگ انتخاب کرد؛ یکی این سر دنیا، یکی آن سر دنیا. بعد هم رفت و نشست روی شاخهی درختی که این سر دنیا بود، و شروع کرد به تار تنیدن.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: نخودک تنبل / تنبلی کار خوبی نیست!
یکی بود، یکی نبود. یک نخودک بود که خیلی تنبل بود. میخورد و میخوابید و دست به هیچ کار نمیزد. همهی کارها را ننهاش میکرد. هرچه ننهاش میگفت: «نخودک، بلند شو از خانه بیرون برو، کاری بکن، نانی به خانه بیاور»، به گوشش فرونمیرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: کوتوله ناقلا و غول دندانطلا / زرنگی بهتر از زور است!
سه تا کوتوله بودند زرنگ و شجاع و ناقلا. میخواستند بروند به جنگ غول دندانطلا. آقا غوله، خواهر موطلاییِ آنها را دزدیده بود. چونکه میخواست با موهای طلایی او، دندان طلایش را خلال کند. این، عادت غول دندانطلا بود. دخترهای موطلایی را میدزدید و با تار موهایشان خلالدندان درست میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: قصهی کوتاه قوقولی خان / خروس بی محل نباش!
قوقولی خان کی بود؟ یک خروس بود؟ نه! آواز یک خروس بود. یک خروس بیمحل که از بس وقت و بیوقت خوانده بود، صدایش از او قهر کرده بود و رفته بود. رفته بود کجا؟ قصهاش کوتاه است.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: دکمه بازیگوش / دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است
روی لباس مینا کوچولو سه تا دکمه بود. دکمهی وسطی شیطان و بازیگوش بود. آرام و قرار نداشت. تکان تکان میخورد و بازی میکرد. روزی از روزها آنقدر بازی کرد که شل شد. فقط به یک نخ آویزان بود. مینا هم حواسش نبود. چونکه توی حیاط سرگرم بازی بود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: دختر زیبای سمرقند
هنگامیکه خوارزمشاه، سمرقند را محاصره کرده بود، ما در آن شهر زندگی میکردیم. در محلهی ما دختری زندگی میکرد، بسیار زیبا و فریبنده، آنچنانکه در همهی سمرقند دختری چون او نبود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: جوی حرفهای تازه
سخن بهاندازه بیرون میآید. حرفهای من به آب میماند که میراب آن را به سویی روان میسازد. آب چه میداند که میراب او را به کجا میبرد، به خیارزار، کَلَمزار یا گلستانی؟
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نشانیِ درستِ دوست
کسی گفت: «من فلان مرد را خوب میشناسم، میخواهی نشانهاش را بدهم؟» گفتند: «بفرما!» گفت: «او خَرکچی من بود و دو گاو سیاه هم داشت.» شناختن و نشانی دادن مردم اینگونه است.
بخوانید