علی کوچولو یه گربه داشت یه گربهی خیلی بلا زبر و زرنگ و ناقلا زرنگ و باهوش بود شکارچی موش بود
بخوانیدBlog Layout
حکایت این روزها…
همچنان روی سایت ایپابفا کار می کنم. گاهی قصه صوتی و گاهی قصه متنی کار میکنم. مدتی است قصه های عکس دار کار نمی کنم. کمی تنبل شده ام.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هر کسی باید در جای خودش زندگی کند / مریم نشیبا
توی دریاچه به «ماهی کوچولو» خیلی خوش میگذشت. یه روز ماهی کوچولو به مادرش گفت: «راستش دیگه دلم نمیخواد اینجا باشم. میخوام پیش کلاغها و پرندهها زندگی کنم.»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یه زنبور تنها / مریم نشیبا
سنجاب خاکستری خبر تازهای برای دوستانش آورده بود. او خبر آمدنِ یک زنبور کوچولو را آورده بود. همه رفتند تا زنبور را ببینند؛ اما زنبور چندان خوشحال نبود...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پنبه های سرد / مریم نشیبا
زمستان شده بود و پدر و مادر علی، آقای لحافدوز را به خانه بردند تا برایشان لحاف بدوزد. علی نگاهش به آسمان افتاد و دید که آسمان هم، مثل پنبههای لحافدوز، پر از پنبه شده است. او دستش را بالا برد تا پنبههای آسمان را بگیرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: بابا کفش دوزک پرکار / با صدای: مریم نشیبا
هر کدوم از حیوانات جنگل مشغول کاری بودند. بابا کفشدوزک هم روی یک درخت بزرگ زندگی میکرد و برای حیوانات کفش میدوخت.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: همکاری / با صدای: مریم نشیبا
یک شب سنگ بزرگی در مسیر رودخانه افتاد و جلوی آب را گرفت. ماهیها، لاکپشتها و قورباغههای دو طرف رودخانه نمیتوانستند همدیگر را ببینند. آنها تصمیم گرفتند تا این مشکل را حل کنند؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: زاغچه و طاووس / همینطوری که هستی زیباتری !
روزی روزگاری در یک باغ بزرگ و قشنگ یک زاغ کوچولویی زندگی میکرد که دوست داشت زیباترین پرندهی دنیا باشه و حتی از طاووس هم قشنگتر باشه.
بخوانید2 قصه صوتی کودکانه قدیمی: موش کوچولو / پیتر و گرگ
1- موش کوچولو دوست نداشت موش باشد... 2- پیتر کوچولو دوست داشت به شکار گرگ بره. اما بزرگترها اجازه نمی دادند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خرس کوچولو بزرگ شده / با صدای: مریم نشیبا
خرس کوچولو حالا بزرگ شده، اما اصلاً از مادرش جدا نمیشه. او باید راههای جنگل رو یاد بگیره تا برای خودش غذا پیدا کنه، اما دوست نداره جایی بره...
بخوانید