Blog Layout

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا: افسانه آفرینش نهنگ و ستاره دریایی و خرس استرالیائی

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا: افسانه آفرینش نهنگ و ستاره دریایی و خرس استرالیائی 1

در روزگاران بسیار قدیم که این دنیای کهنه هنوز جوان بود تمام حیواناتی که اکنون در استرالیا زندگی می‌کنند آدم‌هایی بودند که در آن دور دورها یعنی آن‌طرف اقیانوس‌ها زندگی می‌کردند

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: پرواز کلاغک / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-پرواز-کلاغک

کلاغ با چهار تا جوجه‌‌ی قشنگ روی یک درخت زندگی می‌‌کرد. خواهرکلاغه هم با جوجه‌‌هایش روی همان درخت زندگی می‌‌کردند. روزها جوجه‌‌کلاغ‌‌ها با هم پرواز می‌‌کردند، ولی کلاغک نمی‌‌توانست بپرد...

بخوانید

قصه پسر پرنده و 3 قصه آموزنده دیگر | جلد 58 مجموعه کتاب‌های طلایی

مجموعه قصه های پسر پرنده کتابهای طلایی (19)

روزی بود و روزگاری بود. سه تا بچه بودند، دوتا پسر و یکی دختر. اسم پسر بزرگ‌تر مایکل بود و اسم پسر کوچک‌تر جان. دختر هم که خواهر آن‌ها بود، وِندی نام داشت. آن‌ها فرزندان آقا و خانم دارلینگ بودند...

بخوانید

افسانه‌ های یونان باستان: هرکول / دوازده خان هرکول / جلد 57 مجموعه کتاب‌های طلایی

افسانه‌ های یونان باستان: هرکول / دوازده خان هرکول / جلد 57 مجموعه کتاب‌های طلایی 2

هرکول، قهرمان افسانه‌ای یونان، هزاران سال پیش در یونان زندگی می‌کرد. هرکول از همان کودکی زور بازوی فراوانی داشت. یک‌شب که خوابیده بود دو مار بزرگ به بستر او خزیدند و خواب او را برهم زدند؛ اما او سر هردو مار را به هم کوفت و آن‌ها را کشت.

بخوانید

متن ساده رمان: الماس خدای ماه (الماس شوم) | جلد 56 مجموعه کتابهای طلایی

متن ساده رمان الماس خدای ماه ویکی کالینز ایپابفا (21)

سال ۱۷۹۹ بود. یک سپاه از سربازان انگلیسی، مهاراجه «تیپو» را در مقر فرماندهی‌اش واقع در «سرینگاپاتان» هندوستان محاصره کرده بود. یک‌شب که در اردوگاه سربازان انگلیسی، کاپیتان «جان هِرن کَسِل» و دو افسر دیگر کنار آتش نشسته بودند، «چارلز» برادر کاپیتان «جان هرن کَسِل»، نزد آن‌ها آمد.

بخوانید

متن کوتاه و ساده رمان: وحشی کوچولو / تنها در جزیره‌ای ناشناخته | جلد 55 مجموعه کتاب‌های طلایی

وحشی کوچولو The Little Savage نویسنده فردریک مَریات (23-)

اولین چیزی که یادم می‌آید این است که من و یک مرد اخمو در جزیره‌ای تنها مانده بودیم. او به‌جز دستورهایی که به من می‌داد، زیاد حرف نمی‌زد. هرچه من از او می‌پرسیدم: «آخر چطور شد که ما به این جزیره آمدیم؟»

بخوانید