قصه کودکانه ایرانی

در حال نمایش 10 نوشته (از کل 51)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #215
    Avatarمرد کوچک
    مشارکت کننده
      پسندیدم
      Up
      0
      Down
      نپسندیدم
      ::

      قصه کودکانه قشنگ  رازهایی درباره لولو

       

      قلیچه از زمانی که یک نی نی بود از لولو می ترسید. او شبهای زیادی را به خاطر ترس از لولو ،زیر پتو می خوابید در حالیکه هوا گرم بود و تحمل پتو سخت بود.

      او بسیاری از شبها به خاطر ترس ا

      #216
      Avatarمرد کوچک
      مشارکت کننده
        پسندیدم
        Up
        0
        Down
        نپسندیدم
        ::

        قصه کودکانه قشنگ

        خفاش های حلیه گر

         

        سال ها قبل، حیوان ها پادشاهی نداشتند برای همین حیوان ها می گفتند: شیر باید پادشاه جنگل شود. و پرندگان می گفتند: باز پرنده باید پادشاه شود. حیوانات جنگل و پرندگان

        #217
        Avatarمرد کوچک
        مشارکت کننده
          پسندیدم
          Up
          0
          Down
          نپسندیدم
          ::

          قصه کودکانه قشنگ

          سه پروانه کوچولو

          سه پروانه به رنگ های سفید و قرمز و زرد در باغی زندگی می کردند. آن ها با هم برادر بودند و همدیگر را بسیار دوست داشتند. آن ها هر روز با روشن شدن هوا به باغ

          #218
          Avatarمرد کوچک
          مشارکت کننده
            پسندیدم
            Up
            0
            Down
            نپسندیدم
            ::

            قصه کودکانه قشنگ

            دزدان دریایی

            هوا بسیار گرم بود خورشید بالای سر ما قرار گرفته بود صدای مرغان دریایی همه ی فضا را پر کرده بود من درکابین پایین کشتی در حال کشیدن آب از بشکه بودم و سخت فکرم مشغول ناخدا

            #219
            Avatarمرد کوچک
            مشارکت کننده
              پسندیدم
              Up
              0
              Down
              نپسندیدم
              ::

              قصه کودکانه قشنگ

              خاطرات جوجه کلاغ

              شنبه

              مامان کلاغه توی لانه نبود من تنها بودم.

              گریه ام گرفت اشک هایم چک چک توی لانه ی همسایه چکید.

              همسایه سرش را بالا گرفت و گفت وای باران می بارد.

              خنده ام گرف

              #220
              Avatarمرد کوچک
              مشارکت کننده
                پسندیدم
                Up
                0
                Down
                نپسندیدم
                ::

                قصه کودکانه قشنگ

                پادشاه یک ستاره

                حالا شما در حال تماشای یک پادشاه هستید. یک پادشاه که برای خودش یک قصر خیلی کوچک دارد. خب! حالا زیاد توی چشم هایش زل نزنید چون ممکن است…

                این پادشاه برای خودش یک ستاره

                #221
                Avatarمرد کوچک
                مشارکت کننده
                  پسندیدم
                  Up
                  0
                  Down
                  نپسندیدم
                  ::

                  قصه کودکانه قشنگ

                  آرزوی کوه کوچک

                  در کوهستان، یک کوه کوچک بود که قدش به آسمان نمی رسید. او هیچ وقت نتوانسته بود سرش را از بین ابرها عبور دهد. همچنین هیچ وقت روی سرش یک کلاه برفی نداشت. چون کلاه های برفی بر

                  #222
                  Avatarمرد کوچک
                  مشارکت کننده
                    پسندیدم
                    Up
                    0
                    Down
                    نپسندیدم
                    ::

                    قصه کودکانه قشنگ

                    الاغ حکیم

                    الاغ خاکستری دوست داشت یک جهانگرد بشود و همه ی دنیا را ببیند. او راجع به جهانگردی چیزهای زیادی شنیده بود. با خودش فکر می کرد اگر به همه جای دنیا سفر کند و همه چیز را ب

                    #244
                    Avatarپرنده مهاجر
                    مشارکت کننده
                      پسندیدم
                      Up
                      0
                      Down
                      نپسندیدم
                      ::

                      قصه کودکانه قشنگ

                      خاطرات یک جوجه

                      شنبه

                      دور اتاق راه می رفتم بابای خانه من را ندید نزدیک بود پای گنده اش را روی سرم بگذارد زود فرار کردم توی جعبه قایم شدم وای وای.

                      یکشنبه

                      امروز مرا به ح

                      #245
                      Avatarپرنده مهاجر
                      مشارکت کننده
                        پسندیدم
                        Up
                        0
                        Down
                        نپسندیدم
                        ::

                        قصه کودکانه قشنگ

                        ماجرای من و پنبه

                         

                        همیشه از پدرم خواهش می کردم که برایم یک خرگوش بخرد اما او می گفت خرگوش حیوانی نیست که بتوان آن را در قفس نگه داری کرد.

                        خرگوش باید در جایی مانند حیاط باشد تا بتوا

                      در حال نمایش 10 نوشته (از کل 51)
                      • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.
                      Skip to content