داستان کوتاه ایرانی

در حال نمایش 5 نوشته (از کل 5)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #53
    مدیرمدیر
    مدیرکل

      در این قسمت می توانید داستان کوتاه نویسندگان ایرانی یا داستان کوتاه خودتان را منتشر کنید

      #121
      مدیرمدیر
      مدیرکل
        پسندیدم
        Up
        0
        Down
        نپسندیدم
        ::

        گلدان چینی

        از کتاب دید و بازدید 

         نویسنده: جلال آل احمد

        ….. مردی بود چهل و چند ساله؛ پالتو آبرومندی داشت و کلاهش نو و تمیز بود. همان دستش که به گلدان چینی ب

        #123
        Avatarمرد کوچک
        مشارکت کننده
          پسندیدم
          Up
          0
          Down
          نپسندیدم
          ::

          داستان غذای مجانی

          ”مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد، پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت:

          من دیناری ندارم و چون بی‌نهایت گرسنه بودم چاره‌ای جز این نداشتم.

          مدیر رستوران گفت:

          به شرطی دست از سرت برمی‌دارم که به رستوران م

          #204
          Avatarپرنده مهاجر
          مشارکت کننده
            پسندیدم
            Up
            0
            Down
            نپسندیدم
            ::

            تابوتي بر آب

            محمد بهارلو

            جاشوی سياه‌سوخته‌ای كه‌ روی سينۀ‌ لنج‌ واايستاده‌ بود به‌ آسمان‌ نگاه ‌كرد و گفت‌: هوا دارد باز می‌شود.

            ناخدا بال‌ِ چفيه‌ را از روی پيشانی‌‌اش‌ كنار زد و گفت‌: تو قبله‌ هنوز لكه‌های

            #205
            Avatarپرنده مهاجر
            مشارکت کننده
              پسندیدم
              Up
              0
              Down
              نپسندیدم
              ::

              هفت سين

              محمد بهارلو

              پتو را از روی صورتش‌ كنار زد. سر برگرداند و به‌ ساعت‌، كه‌ روی‌ِ ميزبود، نگاه‌ كرد. دوازده‌ِ ظهر بود. دو شاخۀ‌ تلفن‌ را، كه‌ بالای‌ِ سرش ‌بود، وصل‌ كرد. پا شد دستش‌ را به‌ ديوار گرفت‌. يك‌ لحظه

            در حال نمایش 5 نوشته (از کل 5)
            • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.
            Skip to content