Recent Posts

قصه کودکانه: صندوق پرنده || هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: صندوق پرنده || هانس کریستین اندرسن 1

سال‌ها پیش در سرزمینی دوردست، بازرگان ثروتمندی زندگی می‌کرد. این بازرگان آن‌قدر ثروتمند بود که با سکه‌های طلایش می‌توانست سرتاسر یک خیابان را فرش کند؛ اما او با این‌همه ثروت، بسیار خسیس بود و حاضر نمی‌شد که حتی یک سکه خرج کند؛

بخوانید

قصه کودکانه: درخت کاج ، خاطرات درخت کریسمس || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-درخت-کاج

در اعماق جنگل، کاج کوچک و زیبایی قرار داشت. این درخت، جای خوبی روییده بود. نور خورشید به آن می‌رسید و فضای کافی برای رشد کردن داشت؛ اما کاج کوچولو دلش می‌خواست که بزرگ‌تر و مهم‌تر از همه شود. او به نور خورشید و هوای تازه و به درختان بزرگی که در اطرافش بودند اهمیت نمی‌داد.

بخوانید

قصه کودکانه: دخترک چوپان و مجسمه های چینی || هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: دخترک چوپان و مجسمه های چینی || هانس کریستین اندرسن 2

یکی بود یکی نبود. یک گنجه چوبی بود که گل‌های زیبایی روی آن نقاشی کرده بودند. گنجه، دیدنی و عجیب بود، اما یک چیزش عجیب‌تر بود و آن نقش کله‌های کوچک گوزن با شاخ‌های بلند بود. آن‌ها را روی چوب تراشیده بودند.

بخوانید