Recent Posts

قصه کودکانه: مهربان‌ترین شیر دنیا

قصه-کودکانه-مهربان‌ترین-شیر-دنیا

یکی بود، یکی نبود، زیر آسمان آبی و قشنگ، در یک جنگل سرسبز و زیبا، آقا شیری زندگی می‌کرد. آن روز، آقا شیرِ قصۀ ما از خواب که بیدار شد، خمیازه‌ای کشید که مثل همیشه پرسروصدا و ترسناک بود.

بخوانید

قصه کودکانه: باغی که بهار به آن نرسیده بود

قصه-کودکانه-باغی-که-بهار-به-آن-نرسیده-بود

روزی روزگاری، باغی بود. باغی با درخت‌های زیبا و بلند و بوته‌های کوتاه و قشنگ. باغی که در میان آن جویباری می‌گذشت و در مسیرش، به تمام گیاهان آب می‌رساند. زمستان که تمام شد، همه درخت‌های باغ از خواب بیدار شدند

بخوانید

قصه کودکانه: عید شادی

قصه-کودکانه-عید-شادی

هفته اول عید بود و مهمانان زیادی هرروز به خانه شادی کوچولو و پدر و مادرش می‌آمدند. مهمانان همه خوشحال بودند و باهم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. اما شادی کوچولو، غمگین و بداخلاق، گوشه‌ای می‌نشست و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد.

بخوانید