Recent Posts

قصه کودکانه گل آفتابگردان

قصه-کودکانه-گل-آفتابگردان

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای خوب و مهربان هیچ‌کس نبود. اسمانی بود آبی آبی. زیر این آسمان آبی، در گوشه‌ای باغچه‌ای بود پر از گل؛ یک گل سرخ، دو تا گل بنفشه، یک گل آفتابگردان بزرگ و قشنگ و پیچک و سبزه و خلاصه، گل و گیاه‌های رنگ‌ووارنگ.

بخوانید

قصه کودکانه: موشی که می‌خواست پرواز کند

قصه-کودکانه-موشی-که-می‌خواست-پرواز-کند

«موشی»، موشِ کوچولو و خاکستری‌رنگی است که در لانۀ قشنگی زیر یک درخت بلند چنار زندگی می‌کند. موشی هرروز مدتی را دنبال غذاهایی که دوست داشت می‌گشت؛ مثل گردوهای تازه و پنیرهای خوشمزه و خوراکی‌های دیگر و بقیه روز را می‌نشست و به پرواز پرندگان در آسمان آبی خیره می‌شد.

بخوانید

قصه کودکانه: جوراب فیل کوچولو کجاست؟

قصه-کودکانه-جوراب-فیل-کوچولو-کجاست؟

یکی بود یکی نبود، روزی از روزهای خوب و قشنگ بهاری که همه شاد و خندان بودند، فیل کوچولو گوشه‌ای نشسته بود و های های گریه می‌کرد. چون یک لنگه از جورابش را گم کرده بود و هرچه می‌گشت نمی‌توانست آن را پیدا کند.

بخوانید