Recent Posts

قصه کودکانه: حلزونی که خانه‌اش را دوست نداشت

قصه-کودکانه-حلزونی-که-خانه‌اش-را-دوست-نداشت

در جنگلی زیبا و سرسبز، میان حیوانات گوناگون و درخت‌های جورواجور، حلزون کوچولویی زندگی می‌کرد. هر شب، وقتی هوا تاریک می‌شد و همه‌ی حیوانات به لانه‌های خودشان برمی‌گشتند، حلزون کوچولو هم به خانه‌ی صدفی شکل و زیبایی که روی پشتش بود می‌رفت.

بخوانید

قصه کودکانه: بَندیِ آوازخوان || کرم کوچولوی خوش صدا

قصه-کودکانه-بَندیِ-آوازخوان

یکی بود یکی نبود. کرم سفید کوچولویی بود که همه او را «بَندی» صدا می‌کردند. چون تمام تنش بندبند بود. بندی کوچولو خیلی دوست داشت آواز بخواند. برای همین هم از صبح تا شب همین‌طور یکسره آواز می‌خواند؛ اما چه فایده! هیچ‌کس صدای آواز بندی کوچولو را نمی‌شنید.

بخوانید