Recent Posts

قصه کودکانه روستایی: دختر دهقان / چشم و هم چشمی کار خوبی نیست

قصه-کودکانه-روستایی-دختر-دهقان

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. در دهکده‌ی کوچکی، دهقانی با همسرش زندگی می‌کردند. آن‌ها یک مزرعه‌ی کوچک، یک گاو و چند تا غاز داشتند. یک دختر کوچک هم داشتند که هر چه می‌دید، دلش می‌خواست؛ ابر را می‌دید، می‌خواست.

بخوانید

2 قصه صوتی کودکانه: پرچین قدیمی + کبوترها و کلاغ‌ها + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 54#

قصه-صوتی-خاله-مهنازپرچین-قدیمی-+-کبوترها-و-کلاغ‌ها-به-همراه-متن-قصه

جلوی مزرعه‌ای کوچک یه پرچین چوبی بود. اون پرچین، قدیمی و کهنه شده بود. سال‌های زیادی بود که اون تو اون مزرعه زندگی می‌کرد. اون روز هم، مثل هرروز، وقتی پرچین صدای بچه‌ها رو شنید، چوبهاش شروع کرد به لرزیدن و گفت: «وای، باز اومدن.»

بخوانید