Recent Posts

قصه کودکانه: خانواده‌ی میمون‌ها

توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. یک روز میمون کوچولویی تک‌وتنها به جنگل سبز آمد. او هیچ‌کس را نداشت. پدر و مادرش را آدم‌ها شکار کرده و به باغ‌وحش برده بودند؛

بخوانید

داستان کودکانه: کفش های سوت سوتی رامین کوچولو

رامين خيلي كوچولو بود. تازه می‌توانست دستش را به ديوار بگيرد و چند قدم بردارد. كمي كه می‌ایستاد، تعادلش را از دست می‌داد و به زمين می‌خورد. مامان و باباش خوشحال بودند كه بچه‌شان بزرگ شده و می‌تواند روي پاهاي خودش بايستد.

بخوانید

قصه کودکانه: بلبل تنها

در باغ بزرگی پرندگان  زیادی زندگی می‌کردند. آن‌ها در باغ زندگی می‌کردند و آواز می‌خواندند. در فصل بهار وقتی درختان  پر از شکوفه‌های رنگارنگ می‌شدند، پرنده‌ها  با شادی به  پرواز درمی‌آمدند و روی شاخه‌های درختان می‌نشستند و زیباتر از همیشه، آواز می‌خواندند.

بخوانید