Recent Posts

قصه کودکانه: دوست کوچک من / چاقالو عروسک من

قصه-کودکانه-دوست-کوچک-من

چاقالو کوچولو دوست کوچک من است. او خیلی مهربان است. من این اسم را برایش گذاشته‌ام. چون او با اینکه کوچولوست، خیلی چاق است. وقتی دستم را روی سرش می‌کشم، گوش‌هایش را بالا می‌گیرد و هی تکان تکان می‌دهد.

بخوانید

قصه کودکانه: نصفِ نصفِ نصفه ی یک لقمه / با پرنده ها مهربان باش

قصه-کودکانه-نصفِ-نصفِ-نصفه-ی-یک-لقمه

فاطمه خانم، یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود. مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد و گفت: «برو توی حیاط، زیر آفتاب بنشین و بخور.» فاطمه خانم لقمه‌اش را گرفت و آمد به حیاط. زیر آفتاب نشست و خواست آن را بخورد.

بخوانید