Recent Posts

قصه های برادران گریم: راز خوشبختی / خوش‌ قولی برایت خوشبختی می‌آورد

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-راز-خوشبختی

در زمان‌های قدیم، وقتی‌که همه‌ی دخترها باید نخ‌ریسی را یاد می‌گرفتند، دختری بود که دوست نداشت نخ بریسد. هر چه مادرش او را نصیحت می‌کرد، فایده نداشت و دختر حتی طرف چرخ نخ‌ریسی هم نمی‌رفت. روزی مادرش آن‌قدر از دست او عصبانی شد که کتک مفصلی به او زد.

بخوانید

قصه آموزنده: نوه و پدربزرگ / به افراد کهنسال احترام بگذاریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-نوه-و-پدربزرگ

پیرمردی بود که با پسر، عروس و نوه‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کرد. چشم‌های پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی‌دید. گوش‌هایش سنگین شده بود و خوب نمی‌شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می‌لرزید. وقتی‌که سر میز غذا می‌نشست، از ضعف و پیری قاشق در دستش می‌لرزید و غذا روی میز می‌ریخت.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: میگوی قوزکرده / کمرت را قوز نکن! صاف وایسا!

قصه-کودکانه-چینی-میگوی-قوزکرده

میگو در ابتدا شبیه ماهی بود. درست مثل ماهی دارای دُم و دو دست بود. او هم مثل ماهی در آب شنا می‌کرد و بالا و پائین می‌رفت و بدنش هم صاف و بلند مثل ماهی بود؛ اما میگو مدتی بود که عادت زشتی پیدا کرده و به‌محض روبرو شدن با خطر یا موقع خجالت کشیدن قوز می‌کرد

بخوانید