Recent Posts

قصه کودکانه توپ تیغ تیغی

موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه می‌رفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرورفتند.

بخوانید

قصه‌ی کودکانه توپ قرمز

مشکی یک مورچه‌ی سیاه مهربان بود. او با مورچه‌ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می‌خواست  به  جشن تولد سرخک برود اما نمی‌دانست چه هدیه‌ای برای او ببرد.

بخوانید

قصه ی موش و گربه(داستانک)

يك روز موش و گربه باهم مسابقه‌ی دو گذاشتند. دويدند و دويدند و موش از گربه جلو افتاد. گربه‌ی ازخودراضی سعي كرد از موش جلو بيفتد.

بخوانید