Recent Posts

مَسخ: جملات آغازین رمان کوتاه مسخ نوشته فرانتس کافکا نویسنده چِک

مسخ -فرانتس کافکا-صادق هدایت-ایپابفا

یک روز صبح، همین‌که گره گوار سامسا از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشرهٔ تمام‌عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش، مانند زره، سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد

بخوانید

قصه آموزنده: گدایی که حاکم شهر شد

در روزگاران  قدیم مرد فقیری زندگی می‌کرد که تمام دارایی‌اش  یک دست  لباسی بود که به تن داشت و کیسه‌ای برای گدایی. از شهری به  شهری و از روستایی به روستایی دیگر می‌رفت و گدایی می‌کرد.

بخوانید