Recent Posts

داستان کوتاه «فردا» / صادق هدایت

داستان-کوتاه-فردا

چه سرمای بی‌پیری! با این‌که پالتوم را رو پام انداختم، انگار نه انگار. تو کوچه، چه سوز بدی می‌آمد! –اما از دیشب سرد‌تر نیست. از شیشهٔ شکسته بود یا از لای درز که سرما تو می‌زد؟

بخوانید

داستان کوتاه «آواها» / ولادیمیر نابوکوف

داستان-کوتاه-آواها

بستنِ پنجره لازم بود: باران به قرنیز کف پنجره می‌خورد و پخش می‌شد روی کف چوبی اتاق و صندلی‌های بازودار. با آوایی سرخوش و سلیس، خیالات سیمین بی‌انتها با شتاب از میان باغ، از میان شاخ و برگ‌ها، از میان ریگ‌های نارنج‌گون می‌گذشتند.

بخوانید