Recent Posts

کتاب داستان نوجوانه: آتش و دریا || من پاسدار میهنم هستم!

کتاب داستان نوجوانه: آتش و دریا || من پاسدار میهنم هستم! 1

سانگ‌هی با پدر و مادرش در دهکدۀ زیبایی در کنار دریا زندگی می‌کردند. یک روز پدر سانگ‌هی به او گفت: «سانگ‌هی، می‌دانی ما در یک دهکدۀ مهم زندگی می‌کنیم؟» سانگ‌هی نگاهی به اطراف انداخت. چند کلبۀ چوبی، تعدادی گاو و مرغ و خروس و چندتایی هم سگ دیده می‌شدند.

بخوانید

داستان نوجوانه: آسیابان و دختر دریا || داستان عشق و وفاداری

کتاب داستان نوجوانه آسیابان و دخترش (1)

در گذشته‌های دور، خیلی دور، در دهکده‌ای دورافتاده، آسیابانی زندگی می‌کرد. او کنار رودخانه‌ای که به دریاچه‌ی بزرگی می‌ریخت، یک آسیاب آبی ساخته بود. زن مهربان، وفادار و جوانی داشت. کاروکاسبی و آسیابش روبه‌راه بود.

بخوانید