Recent Posts

قصه کودکانه خرگوش‌ها و روباه

در ميان جنگل زيبايي، شهري بود به نام شهر خرگوش‌ها  كه ساكنانش همگي خرگوش بودند. در گوشه‌ای از اين شهر، آقا خرگوشه و زن و بچه‌اش در خانه‌ی قشنگي زندگي می‌کردند. آن‌ها يك مزرعه داشتند كه در آن هويج و كلم و كاهو پرورش می‌دادند.

بخوانید

قصه کودکانه توپ تیغ تیغی

موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه می‌رفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرورفتند.

بخوانید

قصه‌ی کودکانه توپ قرمز

مشکی یک مورچه‌ی سیاه مهربان بود. او با مورچه‌ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می‌خواست  به  جشن تولد سرخک برود اما نمی‌دانست چه هدیه‌ای برای او ببرد.

بخوانید