یک روز سه بچه خرس درحال بازی کردن روی شاخه درختها بودند که یک عقاب بزرگ آمد و یکی از آنها را گرفت و به لانه اش برد. اتفاقاً عقاب هم جوجه داشت و جوجهاش به چنگ مادر خرسها افتاد و ...
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه کودکانه «میمون زرنگ و خرس تنبل» _ تنبلی خیلی زشته!
یک روز یک خرس تنبل وارد جنگل شد. این خرس آنقدر تنبل بود که حاضر نبود دنبال غذا برود. سنجاب مهربان دلش برای خرس سوخت و برایش غذا برد؛ اما میمون زرنگ تصمیم گرفت کاری کند که خرس تنبل دست از تنبلی بردارد و خودش کارهای خودش را انجام دهد.
بخوانیدقصه کودکانه «موطلایی و سه خرس» _ دختر ماجراجو در خانه خرسها
یک روز خانواده خرسها برای بازی به جنگل رفتند. وقتی آنها خانه نبودند، دختر موطلایی به خانه آنها رفت و حسابی خانهشان را به هم ریخت. وقتی خرسها به خانه برگشتند، متوجه شدند که یک غریبه وارد خانه آنها شده است...
بخوانیدقصه کودکانه «مهمانی خرگوشها» _ بچه باید باادب باشه!
یک روز مامان خرگوشه برای سهتا بچهاش میهمانی ترتیب داد و همه حیوانات جنگل را دعوت کرد. بچه خرگوشها خیلی خوب و بادب بودند. برای همین، مامان خرگوشه میخواست بچههایش را تشویق کند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه «میمون بدشانس»
تاحالا شده دست به هر کاری بزنید، درست از آب درنیاید؟ قصه میمون بدشانس هم درباره همین مشکل است. اما آیا واقعاً بدشانسی باعث این مشکلات می شود یا بیدقتی، عجله و ناآشنایی با روش درست انجام کارها؟
بخوانید