دوست پاپی او را صدا کرد و گفت: «آهای پاپی، بیا باهم توپبازی کنیم.» اما پاپی اصلاً دلش نمیخواست دنبال توپ بدود. با خودش گفت: - «دنبال توپ دویدن هم شد بازی؟ من باید بروم و برای خودم گردش کنم.»
بخوانیدداستان مصور کودکان
کتاب قصه خیالی کودکانه: زیبای خفته / عشق، خفته را بیدار می کند
در روزگاران بسیار دور امیری با زن خود، تنها آرزویشان داشتن یک فرزند بود. سالها گذشت تا اینکه زن امیر بچهای به دنیا آورد. این بچه یک دختر زیبا برد. امیر برای شادی هر چه بیشتر، جشن بزرگی برپا کرد و تا میتوانست از مردم دعوت کرد به جشن او بیایند.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه روسی: روباه و خرگوش / به عمل کار برآید، به سخن دانی نیست!
یکی بود و یکی نبود. در دشتی سبز و خرم و پر از گل و میوه، خرگوشکی زندگی میکرد و روباهک خواهرکُش هم در آنجا زندگی میکرد.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در ییلاق / لذت تعطیلات تابستان در دهکده
پدر و مادر مارتین هرسال وقتی مدرسهها تعطیل میشود برای هواخوری، چند روزی به ییلاق میروند. امسال هم پدر مارتین تصمیم گرفت که با مامان و مارتین و ژان به یک دهکدهی زیبا برود.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل
هرسال تابستان، مارتین و دخترخالهاش «نیکل» برای گذرانیدن تعطیلات تابستانی به خانه عمو «فرانسوا» میروند. آنها سگِ کوچولو را هم همراه میبرند.
بخوانید