سالهای پیش، در کشور ایتالیا، دختر کوچولویی به دنیا آمد. پدر و مادرش که از به دنیا آمدن او خیلی خوشحال شده بودند، جشنی برپا کردند و نام دختر کوچکشان را فلورانس گذاشتند.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان مصور کودکانه: دختر باادب و شاهزادهی دیرپسند
سالها قبل شاهزادهی جوان و زیبایی در قصری بزرگ با پدر و مادر خویش زندگی میکرد. یک روز پادشاه رو به همسرش کرد و گفت: «من روزبهروز پیرتر میشوم.
بخوانیدداستان مصور کودکانه خرگوش زشت || یک دست صدا ندارد!
اگر به مزرعه حیوانات بروید و از مقابل درخت بلوط بزرگ بگذرید، در فاصله کمی، تپهای را خواهید دید. اگر از تپه بالا بروید، پای درخت کاج، سوراخی خواهید دید. میتوانید حدس بزنید که این سوراخ، خانهی کیست؟ در این سوراخ خانواده خرگوش زندگی میکنند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: شلغمِ گردنکلفت | همدلی و همکاری، رمز پیروزی
یک روز صبح که عمو حسین از پنجره به بیرون نگاه میکرد، متوجه شد که شلغمهایش رسیده و وقت برداشت آنها شده. خوب که از دور مزرعه را نگاه کرد، یکمرتبه شلغم خیلیخیلی بزرگی را وسط بقیه شلغمها دید...
بخوانیدداستان مصور کودکانه قصهی کرمِ ابریشم || داستان پیلهها
یک کرم ابریشم کوچولو بود که شبها همیشه طاقباز میخوابید. شاید برای همین بود که همیشه خوابهای عجیب میدید. صبحها، وقتی خوابهای خودش را برای کرم ابریشمهای دیگر تعریف میکرد...
بخوانید