سالها پیش، دهکدة کوچکی بود به نام «آونلی». در این دهکده برادر و خواهری زندگی میکردند. برادر، ماتیو و خواهرش، ماریلا نام داشت. آنها بااینکه پیر شده بودند، فرزندی نداشتند.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان مصور کودکانه: نهنگ کوچولو || فایدهی بزرگ بودن
در اعماق اقیانوس آبی، نهنگ کوچکی با مادرش زندگی میکرد. بااینکه اسمش کوچک بود، جثه بسیار بزرگی نسبت به همه دوستانش داشت.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: سوئیمی، ماهی سیاهه || شگفتیهای دریا
در گوشهای از دریا، گروهی از ماهیان، خوشحال و بانشاط زندگی میکردند بهجز یکی که مانند زغال سیاه بود، باقیِ ماهیها، قرمز بودند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: سندباد و موش پیر || کمک به حیوانات
همینطور که سندباد مشغول گردش بود چشمش به یک کلبهی نیمه خرابه میافتد. به نظر میرسید، مدت زیادی است که هیچکس در این کلبه زندگی نکرده است. سندباد که بدون توجه از جلوی آن میگذشت با شنیدن صدایی از حرکت ایستاد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پلاتیپوس کوچولو || یک موجود عجیب!
روزی خرگوش ناقلایی کنار رودخونه بازی میکرد که ناگهان تو یه سوراخ تنگ و تاریک و گلی افتاد. گروپ گروپ گروپ کنار یه تخممرغ گردالو به زمین خورد.
بخوانید