تالیا به همراه مادربزرگش و گاوشون که اسمش خالخالیه، توی روستا زندگی میکنن! مادر و پدر تالیا توی شهر کار میکنن!
بخوانیدداستان مصور کودکان
کتاب داستان کودکانه قدیمی: سگی به نام «پوگو»
سلام! من «پوگو» هستم. مردم میگویند که من زیباترین تولهسگ دنیا هستم. اما من یک راز بزرگ هم دارم ... من میخواهم در تمام ورزشها قهرمان بشوم.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: اردک سبز / جوجه اردک زشت
بابا اردک خیلی نگران است. برای اینکه [همهی جوجهها سر از تخم بیرون آوردهاند؛ اما] تخم چهارم هنوز حرکتی ندارد. تقتق! بالاخره کوچولوی چهارم هم از تخم درآمد.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: مرغ طمعکار / طمع زیاد آدم را از رسیدن به هدف محروم می کند.
یک روز مرغ ماهیخوار با آن پاهای بلند و گردن درازش از کنار رودخانهای میگذشت. آب، مثل آیینه، صاف و روشن بود و بر روی آن دو تا ماهی قشنگ شنا میکردند.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: روباه و لکلک / فریبکار به سزای کار بدش میرسد
یک روز روباه، دوستش لکلک را برای ناهار به خانهاش دعوت کرد. مهمانی کوچولویی بود و روباه فقط یک آش ساده درست کرده بود. آن را در بشقاب ریخت و سر میز آورد.
بخوانید