روزی روزگاری، دختر کوچولویی بود که موهای بلند طلایی داشت. همه او را به اسم گیس طلا میشناختند. گیس طلا و مادرش با همدیگر در یک کلبهی کوچک و دِنج در جنگل زندگی میکردند.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان کودکانه: چنگ سحرآمیز || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، دورهگردی بود که هرروز در جای همیشگیاش در میدان بازار مینشست و چَنگ مینواخت. چنگ او یک چنگ معمولی نبود؛ یک چنگ سحرآمیز بود.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار میکند
پینگو به بشقاب پر از غذای مقابلش خیره شده بود. او تازه مقداری شیرینی را مخفیانه خورده بود و احساس گرسنگی نمیکرد. مادرش با ناراحتی پرسید: «حالت خوب است، پینگو؟»
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: هَری و دایناسورها به مدرسه میروند
امروز برای هَری، روز بزرگی است. او به یک مدرسۀ جدید میرود. هری خیلی هیجان دارد چون دوستش، چارلی هم به همان مدرسه میآید.
بخوانیدداستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه در زمین
در سیارهای به نام «تورو» در سرزمینی به نام «گالاکتیک» (فدراسیون کهکشانی) دانشمندی به نام «جومبا جوکیبا» زندگی میکرد. او طی آزمایشی که ۶۲۶ نامیده میشد موجودی را خلق کرد که بسیار عجیب بود.
بخوانید