داستان مصور کودکان

بیش از 600 قصه خاطره انگیز رایگان اینجاست.

داستان کودکانه: مهمانی در ساحل دریا || مهمانی دادن چه خوب است!

کتاب داستان کودکانه مهمانی در ساحل دریا (20)

روز آفتابی قشنگی بود. کَتی و پیتر برای بیرون رفتن آماده می‌شدند. کتی به‌سرعت در اطراف خانه‌اش شنا کرد تا چیزهایی که لازم دارد، آماده کند. صدای شالاپ و شُلوپی به گوش رسید. کتی گفت: «تویی لاک‌پشت کوچولو؟»

بخوانید

داستان کودکانه: ماهیِ دریا || بعضی رازها بهتره همیشه راز بمونه!

کتاب داستان کودکانه ماهیِ دریا (9)

یکی بود، یکی نبود؛ یک ماهیِ دریا بود که به ماهی‌های رودخانه حسودی می‌کرد. با خودش فکر می‌کرد: «من چیزی به‌جز دریای بزرگ نمی‌بینم؛ من کناره‌های پر گل رودخانه را ندیدم، من سقف‌های قرمز سفالی خانه‌ها را ندیدم.»

بخوانید