تام سایر هفتساله بود که پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داد. از همان زمان تحت سرپرستی عمهاش خانم «پُلی سایر» قرار گرفت. عمه پُلی زن چاق و میانسالی بود...
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه مصور کودکانه: ملکه برفی / آینه شیطانی
روز و روزگاری شیطان به فکر بازی پلیدی افتاد. آینهای جادویی ساخت که زیباییهای جهان را زشت نشان میداد. اگر تصویر گلسرخی در این آینه شیطانی میافتاد، بلافاصله پژمرده میشد
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پسر جنگل / موگلی، باگیرا و بالو
روزی پلنگ مهربانی به اسم باگیرا صدای عجیبی شنید. صدا از رودخانه میآمد. وقتیکه باگیرا به آنجا رفت، روی آب، قایقی کوچک و شکسته دید. توی قایق سبدی بود
بخوانیدداستان رنگی کودکانه: قصه خاله موشی / دعوای موش و گربه از کی شروع شد!
وقتیکه بچه بودم، یکشب توی حیاط خانه، گربهای را دیدم که موش چاقوچلهای را گرفته بود. گربه با خوشحالی، موش را به اینطرف و آنطرف پرت میکرد و دنبالش میدوید.
بخوانیدداستان کودکانه روسی: میشا خرس و پیپ / و دو داستان دیگر
یک روز جنگلبان، پیپش را با کیسهی توتون و فندکش گم کرد. میشا خرس آنها را پیدا کرد و داستان ما از اینجا شروع شد: خرس پیپ را روشن کرد و کشید، آنقدر دود کرد و دود کرد تا تمام توتونها تمام شد.
بخوانید