«رونگلی» لباس زیبایی بر تن کرده بود و با دو تا روبان قرمز موهایش را در دو طرف بسته بود. او اسباببازی جدیدش را به بغل گرفته بود و زیر لب آواز میخواند.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه: سربالائی؟ سرپائینی؟ / نقشهی زیرکانهی لاکپشت باهوش
یک سگ و یک خرگوش در بالای یک کوه قرار یک مسابقه را باهم گذاشتند. آن کوه خیلی بلند بود و به همین خاطر برای مسابقهی دو خیلی مناسب بود.
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: مانگا، همسرش و پرندهها / نتیجهی خوب همکاری در کارها
روزی روزگاری در سرزمین آفریقا، مردی به نام مانگا با همسر و فرزندش زندگی میکرد. آنها توی این دنیای بزرگ چیزی نداشتند: نه خانهای، نه زمینی، نه اسبی.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یه قلب مهربون + متن فارسی قصه / به پرندگان و جانداران کمک کنیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 64#
برف گولهگوله میبارید. سحر کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و دعا میکرد که کاش برف بیشتر بباره تا همهجا سفید بشه. آخه مامان به اون گفته بود که اگه برف زیاد بباره، همگی باهم خانوادگی میرن برفبازی.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هركسی باید در لانهی خودش زندگی كند + متن فارسی قصه / قصهگو: خاله مریم نشیبا 63#
توی جنگل سرسبز قصهی ما حیوونهای زیادی (بچهها) زندگی میکردند. حیوونهای زیاد و جورواجوری مثل خانم موشه، خاله دارکوبه، عمو جغد پیر، کبوتر مهربون، دیگه جانم براتون بگه سنجابهای شیطون.
بخوانید