دنیای کودکان

داستان کودکانه: لین‌لین و یک تکه چوب / از کجا بفهمیم سن درخت چقدر است؟

داستان کودکانه: لین‌لین و یک تکه چوب / از کجا بفهمیم سن درخت چقدر است؟ 1

«لین‌لین» به‌زودی هفت سالش تمام می‌شد و می‌بایست به مدرسه برود. یک روز تکه‌ای چوب در حیاط خانه‌شان پیدا کرد، آن را از روی زمین برداشت و نگاهی به چوب انداخت. سپس آن را دوباره به داخل باغچه انداخت.

بخوانید

داستان آموزنده عاقبت عجله کردن / وقتی یک میخ سر جای خودش نباشد/ قصه های برادران گریم

داستان آموزنده عاقبت عجله کردن / وقتی یک میخ سر جای خودش نباشد/ قصه های برادران گریم 2

تاجری در بازار معامله‌ی خوبی کرد. او تمام کالاهایش را فروخت و کیسه‌ی پولش را با سکه‌های طلا و نقره پر کرد. بعد خواست به راه بیفتد تا قبل از اینکه شب بشود به خانه برسد. خورجین و کیسه‌ی پول را روی اسبش گذاشت و همراه مستخدمش به راه افتاد.

بخوانید

داستان کودکانه سفر بندانگشتی / برای هر پدری، بچه‌اش، عزیزتر از مرغ‌هایش است

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-سفر-بندانگشتی

خیاط پیری یک پسر داشت. پسری که خیلی کوچک بود، درست به‌اندازه‌ی یک انگشت شَست. به همین خاطر هم اسم او را گذاشته بودند، «بندانگشتی.» بندانگشتی از هیچ‌چیز نمی‌ترسید و خیلی شجاع بود. روزی به پدرش گفت: «پدر جان! من می‌خواهم از خانه بیرون بروم و ببینم در دنیا چه خبر است!»

بخوانید