در وسط یک جنگل، شهر زیبایی قرار داشت. مردم آن شهر همیشه خوشحال بودند، چون آدم کوتولهها شبها میآمدند و کارهای ناتمام آنها را تمام میکردند.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه: یک دهکدهی کوچولوی زیبا / کوتولهها در شهر قارچها
در فصل پاییز، قارچهای زیادی در جنگل سبز میشوند. قارچهایی با شکلها و رنگهای مختلف، از زرد و بنفش گرفته تا قرمز با خالهای سفید.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: عروسی شیر / تزویر به شما امان میدهد تا مقاومتتان را بشکند.
شیر زورگو سلطان جنگل بود و به همه زور میگفت. همه از شیر میترسیدند. چون او ناخنها و دندانهای بلند و تیزی داشت.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: اسماعیل بداخلاق / خوش اخلاق باشیم
اسماعیل مرد بداخلاقی بود. حتی دوستان صمیمیاش هم از او میترسیدند. چون وقتی عصبانی میشد، هر کاری ممکن بود انجام دهد.
بخوانیدقصه کودکانه: قلب سنگی / با دیگران مهربان باشیم
پابلو پسربچهای شیطان و مردمآزار بود. بهترین سرگرمی او هل دادن پیرزنها، گرفتن اسباببازی بچهها و اذیت کردن حیوانها بود.
بخوانید