حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوست می داشت بره چاق توپولی، زبر و زرنگ و توقولی
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه آموزنده: احمد و ساعت || آموزش ساعت به کودکان
پدر احمد هر هفته روزهای جمعه صبح زود، به کوه می رفت و درست وقتی که سارا کوچولو داشت صبحانه اش را می خورد برمی گشت. هر جمعه وقتی احمد از مادر می پرسید: «پدر کی برمی گردد؟»، مادر جواب می داد: « ساعت ۹» .
بخوانیدداستان فانتزی قوهای وحشی نوشته هانس کريستين آندرسن
قصه کودک: روزي روزگاري در سرزميني دور، شاه و ملکه اي بودند که يازده پسر و يک دختر داشتند. اين خانواده زندگي خوش و راحتي داشتند. بچه ها در ناز و نعمت زندگي مي کردند. اما روزي رسيد که خوشي و راحتي آنها تمام شد.
بخوانید