آقای بالتازار به بچهها گفت: «دوست دارید کمی قارچ بچینید؟ در این فصل همهی زمینها پر از قارچ میشود. من میدانم کجا قارچ بیشتری دارد. اگر بخواهید، محل قارچها را به شما نشان میدهم.»
بخوانیددنیای کودکان
قصه شب کودکان: سنجاب فراموشکار
سنجاب کوچولو گفت: «سلام بچهها! اسم من بِنِل است. اسم شما چیست؟» دختر کوچولو گفت: «اسم من سارا است و این هم برادرم ماتیو است.»
بخوانیدقصه شب کودکان: مربای آلو
خانم معلم گفت: «امروز میخواهم طرز تهیهی مربای آلو را به شما یاد بدهم.» آنجل با خنده گفت: «خانم معلم، ما در باغچهی حیاط خانهمان یک درخت آلو داریم.
بخوانیدقصه شب کودکان: نی و درخت مغرور / قوی و منعطف باش
در کنار رودخانه درخت بلوط بزرگی بود که شاخههای بزرگ و محکمی داشت. در نزدیکی این درخت، نی کوچکی سبز شد.
بخوانیدداستان کودکانه شب: درخت بلوط غمگین / درختان در زمستان به خواب میروند
فصل پاییز بود و درخت بلوط خیلی ناراحت بود. او به درخت کاج که کنارش بود، گفت: «نمیدانم چهکار کنم. همهی برگهای من ریخته است.»
بخوانید