در روزگاران قدیم مرد فقیری زندگی میکرد که تمام داراییاش یکدست لباسی بود که به تن داشت و کیسهای برای گدایی.
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه «خالهبازی»
ندا و نگین دوتا خواهر کوچولوی مهربان هستند. آنها همیشه باهم بازی میکنند.
بخوانیدقصه کودکانه «ملخ طلایی»
روزی روزگاری در سرزمین ما، مرد باایمان و خوشاخلاقی زندگی میکرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
بخوانیدقصه کودکانه «نینی تنبل»
نینی و مامان میخواستن باهم برن خونهی مامانبزرگ. مامان، نینی رو بغل کرده بود ولی نینی دوست داشت خودش راه بره.
بخوانیدقصه کودکانه «راز شادی»
سالها پیش در جایی دور، دهکدهای بود. مردم این دهکده از صبح تا شب کار میکردند. هر یک از آنها سعی میکرد تا برای خودش خانهای داشته باشد و غذایی تهیه کند.
بخوانید