یکی بود یکی نبود، زیر آسمان شهر پسرکی بود که با پدر و مادر خود زندگی میکرد و خواهر و برادری نداشت. در یکی از روزهای سرد سال که او پشت پنجرهی خانه نشسته بود و بیرون را نگاه میکرد، ناگهان دید دانههای ریز برف از بالا به پایین میریزند.
بخوانیددنیای کودکان
داستان زیبا و آموزنده: گربه و زنگوله || نتیجه خودخواهی
در زمانهای بسیار دور در یکی از شهرهای قدیم، موشی با خانوادهی خود در انبار شهر زندگی میکردند. آنها با خوبی و خوشی و بدون رنج زندگی را میگذراندند، زیرا در آنجا همهچیز برای خوردن بود.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده جانشین پادشاه
روزی روزگاری در شهری بزرگ قصر زیبایی بود. در آن قصر پادشاه ثروتمندی با تنها دخترش زندگی میکرد. پادشاه که داشت روزبهروز پیرتر میشد، نگران ثروتش بود.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: الاغ زیبا || ظاهر زیبا داشتن کافی نیست!
روزی روزگاری در جنگلی حیوانات زیادی زندگی میکردند که در آنجا اثری از قانون و عدالت نبود. الاغی احمق در آن جنگل زندگی میکرد که خود را بسیار دانا میدانست.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دو درخت همسایه || باهم مهربان باشیم!
در یک باغچه کوچک، دو درخت زندگی میکردند. یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس. این دو تا همسایه باهم مهربان نبودند و قدر هم را نمیدانستند، بهار که میرسید شاخههای این دو تا همسایه پر از شکوفههای قشنگ میشد.
بخوانید