روزی بود و روزگاری، در یک سرزمین دور، در یک جنگل سرسبز و خرم، پرندهای تنبل مدتی روی تخمهایش خوابیده بود و به همین خاطر، حوصلهاش سر رفته بود...ناگهان فیلی از کنار لانهاش گذشت. پرنده تنبل، رو به او کرد و گفت: «سلام جناب فیل...
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه: آوازهای روزانهی پو || وینی پوه، خرس بامزه
وقتی خورشید سلام میکند، پو رختخوابش را مرتب میکند. او بینی خود را تکان میدهد و به پنجههایش [دست] میمالد،
بخوانیدقصه کودکانه: سوزن جادویی و پسر بازیگوش || دزدی کار بدیه!
یکی بود و یکی نبود. جادوگری بود که سوزنی جادویی داشت و کافی بود جادوگر به او بگوید: «بدوز!» و این سوزن همهچیز میدوخت؛ از کیسه گرفته تا لباس و جوراب و کلاه!
بخوانیدقصه کودکانه: با مسافرت اطلاعات شما زیاد میشود || آموزش نام سبزیجات و میوه های جالیزی به کودکان
یک روز مامان خرگوش به خرگوش کوچولو گفت که برود و هویج پیدا کند. چونکه در سر راهش میتواند چیزهای زیادی یاد بگیرد.
بخوانیدقصه کودکانه: لاکپشت مغرور || فرمانروایی که با یک آروغ سرنگون شد
روزی بود و روزگاری. در یک جزیرهی دورافتاده، لاکپشتی بر آن فرمانروایی میکرد. جزیرهای کوچک و زیبا، تمیز و مرتب، آبش گرم و موجودات فراوانی در آن میزیستند. در آن جزیره لاکپشتهای زیادی بودند که از فرمانروای خود اطاعت میکردند
بخوانید