داستان کودک: روزی روزگاری، کفاش فقیری زندگی میکرد که همیشه شاد و سرحال بود. او آنقدر خوشحال بود که تمام روز آواز میخواند. بچهها دوست داشتند که دور پنجرۀ او جمع شوند و به آوازهایش گوش کنند.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه و آموزنده: گل دوستی || دوستی چیست؟ دوست خوب کیست؟
داستان کودک: روزی از روزها، سنجاب کوچولویی از مادرش پرسید: «مادر جان، بهترین چیزِ توی دنیا چیست؟» سنجابِ مادر فکری کرد و گفت: «بهترین چیز توی دنیا، دوستی است.»
بخوانیدمجموعه شعر کودک || سرودهی پروین دولتآبادی
شعر کودک: خورشید زلف طلایی، که آن بالا بالایی، آفتاب کن و آفتاب کن، برفهای کوه را آب کن - سروده پروین دولت آبادی - ترجمه از آثار هانس کریستین آندرسن
بخوانیدداستان کودکانه: غول خودخواه || بچهها زیباترین گلهای دنیا هستند
داستان کودک: بعدازظهرها، هنگامیکه بچهها از مدرسه برمیگشتند، به باغ غول میرفتند و در آنجا بازی میکردند. آن باغ، بزرگ و زیبا بود و سبزههای نرمی داشت. بر روی سبزهها در همه جای باغ، گلهای زیبا، مثل ستاره ایستاده بودند. همچنین در آن باغ دوازده درخت هلو وجود داشت
بخوانیدقصه کودکانه: گرگی که آواز میخواند || گوسفند زرنگ و گرگ نادان
داستان کودک: یکی بود یکی نبود. گرگ خاکستری درندهای در جنگلی زندگی میکرد. زندگی گرگ بدون دردسر میگذشت؛ اما همسایههایش از دست او آرامش نداشتند. البته نهفقط به این خاطر که گرگ مانند راهزنها عمل میکرد و خوب و بد را از هم تشخیص نمیداد.
بخوانید